جامعه مهدوى آرمان شهر نبوى
حسين علي سعدي
|
اشاره: انديشهي ساختن مدينهي فاضله كه در آن، شهروندان، فضيلت محور و ارزش مدار، زندگي كنند، از ديرباز، ذهنهاي متفكّران و دل سوزان بشر را به خود مشغول كرده است. هر كدام از اين متفكّران و... براي رسيدن به آن جامعهي آرماني، راه حل هايي را ارايه كردهاند.
اين نوشتار، ديدگاه ممتاز شيعه را براي تحقّق دادن به آرمانشهر موعود بيان كرده است. راهكارهاي شيعه، موقف حياتي ((بعثت))، ((غدير))، ((ظهور)) است.
انسان، براي رسيدن به آن جامعهي آرماني به قانون الهي (وحي) و تفسير معصومانه (غدير) و مديريّت معصوم (ظهور) نياز دارد.
انديشهي ساختن مدينهي فاضله كه در آن، شهروندان، فضيلت محور و ارزش مدار زندگي كنند و زمينهي بسط و توسعهي معنويّت و صلح و صفا و پاكي را - كه به رشد و تعالي انسانيّت ميانجامد - براي آنان آماده كند، از دير باز، در ذهن همهي متفكران و مصلحان و دل سوزان جامعهي بشري، مطرح بوده و هر كدام، به فراخور افق فكري خويش، طرحي در انداخته و الگويي را پيشنهاد كرده است. اين كه ((راه صلاح و بالندگي انسان چيست و كجا است؟)) و ((چه گونه انسان ميتواند مدينهاي را كه در آن، قابليّتها و استعدادهاي خويش را به فعليّت برساند و جامعهاي در خور زندگي انسان و عاري از هر گونه جدال و بي عدالتي و مملو از خوبي و صلح و پاكي، بسازد؟))، سؤالاتي است كه جوابها و راه حلهاي متنوّع و مختلفي در مكاتب فكري گوناگون گرفته است.
مكتب تشيّع، با نگاهي ژرف و واقع بينانه به حقيقت انسان و نوع نيازها و استعدادهايش، براي به سامان رسيدن امور و پديد آمدن جامعهي آرماني موعود، طرح نويي در انداخته و راه ممتازي را ارائه داده است.
ما، در اين نوشتار، دكترين حكومت مهدوي را - كه مسير تحقّق و صراط مستقيم آن با گذر از سه موقف حياتي - ((بعثت))، ((غدير)) و ((ظهور)) انسان را به بهشت موعود و تحقّق آن مدينهي فاضله هدايت و رهنمون ميسازد - ارائه ميكنيم و از نوع ارتباط و تعامل اين سه مهم با هم و اضطرار بشر به آنها در تشكيل آن جامعهي موعود، تحليلي ارائه ميدهيم.
يكم - بعثت (تحليل جايگاه انبيا در زندگي انسان)
قبل از پرداختن به مسئلهي اضطرار بشر به انبيا و ضرورت استمداد فرشيان از عرش، بايد رابطهي انسان و نوع نيازش به پيامبر، تحليل و تبيين شود تا در پرتو ضياي شناخت اين رابطه، ضرورت يا عدم لزوم چنين مسئلهاي روشن گردد.
پديدهاي در جهان بشري با نام ((نبوّت))، رخ داده و عدّهاي به نام ((انبيا)) پيامي را از آسمان براي زمينيان آوردهاند.
آيا انسان، محتاج سخن و راهنمايي آنان بود يا بدون گوش دادن به آن پيام هم، هيچ خلل و كاستي در حيات اش رخ نميداد و جهان بي پيامبران و انسانيّت عاري و خالي از پيام آنان، كامياب و موفّق بود؟
پيش درامد بحث مان، نگاهي گذرا و كوتاه به سخن متفكّران ديني در باب ((لزوم بعثت انبيا)) خواهد بود تا از متاع آنان استمتاع نموده و با بهره وري از تجارب فكري شان، به غناي بحث بيفزاييم. گرچه اين قلم، فعلاً، در پي كاوش و استقصاي همهي آراي مطروح در اين عرصه نيست و سير فراز و فرود و كسر و انكسار شان را در تاريخ به نظاره نمينشيند، امّا در پردهي اجمال و اشارت، جان مايهي سخن را چنين ميتوان عرضه كرد:
الف) بوعلي سينا، قافله دار عقل گرايان، در نوشتههاي مختلف خويش، لزوم بعثت انبيا را مطرح و مدلّل ساخته و ميگويد:
جامعهي انساني، براي بقا و تداوم، نياز به قانون عادلانه دارد. عدالت، ضامن بقاي اجتماع و پاسدار و نگهدار آن است(1) از طرفي، وضع قانون عادلانه، از سوي بشر، به دو جهت، امكانپذير نيست: نخست آن كه بشر، قادر به تشخيص ((حقيقت)) نيست؛ زيرا نميتواند خود را از اغراض، تهي كند، و عدالت، فرع شناخت حقيقت است، لذا بشر، به خاطر عدم دست يابي به حقيقت، نميتواند عدالت را به چنگ آورد.
ثانياً، بر فرض كه حقيقت، صيد انسان شود، لكن قانون بشري، ضمانت اجرا ندارد و بشر، براي قانون عادلانه و بقاي حيات اجتماعي خود، محتاج وحي و نبوت است كه وحي، هم حقيقت را همان طور كه هست، براي پيامبران مشخص ميكند و هم با وعده و وعيد خود، ضمانت اجراي آن را بر عهده ميگيرد.(2)
ب) متفكّر و علاّمهي فقيد، مرحوم طباطبايي نيز در نوشتههاي خود، راز و رمز اين ضرورت را در دو جا ميجويد و لزوم پديدهاي به نام بعثت را دو گونه موجه و مستدل ميسازد: نخست آن كه ميگويد: استخدامگري بشر، بهترين دليل بر ضرورت نياز انسان به پيامبران است. انسان، براساس طبيعت و فطرت خود، موجودي استخدامگر است و غريزهي استخدامگري، موجب اختلاف در تمام شئون حيات ميشود. از طرفي، اختلاف، جز در سايهي قانون، حل و فصل نميشود و از آن جا كه بشر، خود، خاستگاه و منشأ اختلاف است، نميتواند بر طرف كنندهي اختلاف باشد و براي رفع آن، قانون وضع كند، لذا عامل بر طرف كنندهاي را بايد بيرون از دايرهي انساني و فراتر از آن يافت، و پر واضح است كه ارتباط آن عامل فرا انساني با جهان انساني، همان چيزي است كه تحت عنوان وحي و نبوت ياد ميشود، لذا بعثت لازم است.(3)
ديگر آن كه ايشان، با طرح اين نكته كه انسان، موجودي دو بعدي است ميگويد:
علاوه بر جسم و بُعد مادّي، بُعد معنوي نيز دارد و روشن است همچنان كه براي بُعد جسمي و مادّي، برنامه ميخواهد، براي بُعدِ معنوي و آن جهاني نيز برنامه ميخواهد و اين مهم، جز در سايهي وحي و نبوّت، ميسّر نميگردد، لذا نبوّت براي جهان بشري، امري ضروري و اجتنابناپذير است.(4)
در كنار اين قبيل ادلّه، دو نوع ديگر نيز طرح شده است: يكي با توجّه و نگاه كار كردي به فعّاليّت انبيا، ضرورت وجود آنان را مستدل ميسازد. تبيين گزارههايي كه عقل از بيان آن عاجز است و تأمين آسايش روان و امنيّت روحي كه حوادث و مسائل مشكل آفرين و مصائب و شرور را براي انسان توجيه ميكند. به عبارت ديگر، حلّ گرههاي كور زندگي انساني كه جز با سر انگشت وحي گشوده نميشود، ضرورت آن را موجه ميكند.(5)
اين نگاهي كوتاه و اجمالي به بخشي از ادلّهي متفكّران در لزوم بعثت بود كه ميتوان به نقد برخي از آنها پرداخت.
ادّعاي جايگزيني "عقل جمعي بشري" (Humanrason) جهت برطرف ساختن اختلافات و زدودن آن از چهره حيات انساني(6) و طرح عدم توفيق انبيا در رسالت خطير خويش، در جهان خارج - كه نه تنها ريشه سوز اختلاف نبودهاند كه زمينه ساز اختلاف عميق ديگري بودند - و يا محدود كردن قلمرو فعّاليّت انبيا با طرح ((خدا و آخرت، هدف بعثت انبيا))، مسائل و مصائبي است كه بر تفكّر سنّتي و تلقي گذشتگان از تبيين جايگاه و پايگاه حجّت در حيات انسان، وارد شده است.
حال، به سؤال اصلي بر ميگرديم. آيا حجّت و پيامبر، در حيات بشري، ضروري و ناگزير است يا ميتوان براي آن جايگزيني يافت؟
تحليل درست و منطقي اين سؤال، نيازمند تحليلِ دست كم دو نكتهي اساسي است: نخست، تعريف انسان و تحليل و تعيين استعداد و خواسته هايش، و دوم، تبيين عملكرد و جايگاه رسالت رسولان الهي در عرصهي حيات بشري.
انسان، از كجا، تعريف خود و تحديد اندازهها و تبيين خواستهها و تحليل آرزوهايش را ميگيرد؟ اگر بخواهيم با دين، انسان را تعريف، و حدود استعدادها و حوزهي نيازهايش را مطرح كنيم و آن گاه در ميان خواسته هايش، نياز به دين را بگنجانيم، قطعاً، دوري پيش خواهد آمد كه استحكام اين راه را متزلزل ميكند، لذا ناگزيريم، حدّاقل، مباني و مبادي شناختمان از انسان و برخي از نيازهايش را در بيرون حوزهي دين مشخص كنيم و آن گاه به سراغ پيام حجّتهاي الهي رفته و آن را به گوش بگيريم.
انسان، ميتواند با نگاه و تأمّل در خود، ضرورت نيازش را به پيامبران، عموماً، و حجّت، بخصوص، بيابد. با نگاه به خود، استعدادهاي عظيم و بي پاياناش را درك ميكند و مييابد كه وجود او، از زندگي محدود دنيايي، وسيعتر است. اين، به شهادت وجدان روشن است. تاريخ نيز شاهد صدق اين مدعا است. زيرا كساني كه به دين نيز گرايشي نداشتهاند، عظمت استعدادهاي انسان را ستوده و به فزوني استعدادها از نياز حيات مادّي گواهي دادهاند.(7)
انسان، به شهادت استعدادهايش و ظرفيّت و سعهي وجودياش، محدود نيست و ادامه دارد، چنان كه از دست و پا داشتن جنين و استعدادهاي آن، ميتوان فهميد كه محدود به دنياي رحم نيست و ادامه خواهد داشت، از خلقت و ظرفيّت و استعداد سرشار انسان، ميتوان پي برد كه ادامه دارد و محدود نيست، لذا با تأمّل و تعمّق در خود انسان و شناخت ظرفيّت و سعهي وجودياش، ادامهي حيات او و استمرار وجودش و مقصد حركتاش (معاد) اثبات ميشود. با تفكّر و تأمّل در خود، بدون استمداد از گزارههاي ديني، ميتوان فراتر بودن استعدادهاي انسان از حيات مادّي را فهميد و في الجمله، نيازها و خواستههايش را تبيين كرد.
دين، از همين احساس نياز اوّليه، شروع ميشود. در درون نهاد و فطرت همه، گرايش به منبع لايزالي كه جواب سؤالها و درخواست هايش را از او بگيرد، وجود دارد. دين نيز از همين احساس و شعور فطري و باطني انسانها، استفاده كرده است. قرآن مجيد ميفرمايد:
((لقد خلقنا الإنسانَ في أحسن تقويم... فما يكذبك بعد بالدين))(8)
خلقت در ((احسن تقويم))، يعني، تأمّل در وجود خود كه به حكم وجدان، حسن و سرشاري استعدادها را درك ميكند، بهترين گواه بر ((يوم الدين)) است كه او را ناگزير از حركت ميكند و جايي براي انكار آن باقي نميگذارد.
حركت و جريان انسان به سوي معاد، در قوس صعود، روي ديگر سكهي حركت اواز خدا و مبدأ آفرينش در قوس نزول است. اين دو، با هم متلازماند، لذا شناخت انسان و درك عظمت او، با شناخت مبدأ و معاد، ملازمه دارد و با نگاه به انسان و درك عظمت وجودياش، معاد و مبدأ، مسئلهاي ناگزير و غير قابل انكار ميشود.
آگاهي بر اين نكتهي دقيق، از روش كتب آسماني كه براي اثبات مبدأ هستي، استدلال نكردهاند(9) نيز ميسّر است. خدا، جواب سؤالها و خواستههاي ما است و انسان، با فرض تفكّر در خويش، ناگزير است كه خدا را بشناسد و نه تنها نياز به برهان براي اثبات ندارد كه حتّي قابليّت انكار نيز وجود ندارد. عميت عينٌ لاتراك
با درك و فهم مبدأ و معاد و پي بردن به عظمت استعدادها و قوّههاي انساني و حركتاش به سوي كمال و مقصد نهايي، نه تنها نياز به راهنما، كه اضطرار به او درك ميشود. اگر راه و حركت باشد، آن هم حركتي بي نهايت، و از طرفي، نقصها و كاستيهايي باشد، نقص در فهم و تصميم و راه يابي و حتّي كيفيّت حركت كردن، انسان، خود را مضطر به وجود راهنما و مربّي ميبيند و هيچ نيازي را مهمتر و حياتيتر از آن نميداند؛ زيرا، اگر راهنما نباشد، راه، گم ميشود و گم شدن راه، مساوي با توقّف يا حركت بي جهت است، و هر دو، به معناي مرگ استعدادها و تباه كردن ظرفيّتها است.
در اين نگاه، حركت و حيات با امام، حيات طيّبه، و زندگي بدون او و غافل از او، مرگ يا تحرّك جاهلي است!
با اين توجّه، ميتوان رمزي از رموز تشبيه امام و ولايت به آب را فهميد. آب، سبب زندگي است و معرفت و اجابت دعوت رسول براي زندهها، پيام زندگي دارد:
((يا أيّها الذين آمنوا استجيبوا للّه و للرسول إذا دعاكم لمايحييكم.))
با اين نگاه، نه تنها بشر، محتاج بعثت كه مضطر به او است و هيچ گزينهاي نميتواند خلأ آن را پر كند، نه عقل جمعي بشر، و نه تجربههاي عرفاني و نه هيچ چيز ديگر.
عظمت استعدادها، به بي نهايت بودن مسير حركت شهادت ميدهد، و انسان، در هر حال، در حركت است و توقّف او، مرگ است. انسان، در هر حال، هويّت خود را متجدّد و مختلف ميبيند و اين اختلاف، اختلاف در عوارض نيست، بلكه ناشي از اختلاف اطوار و درجات و مواقف است كه حركت دائمي او را تا لحظهي مرگ، به اثبات ميرساند.(10)
هر چه انسان اوج بگيرد و مسير را بيشتر بپيمايد، اين اضطرار را بيشتر لمس ميكند، لذا در هيچ انساني و در هيچ لحظهاي از حركت، نميتوان از حجّت، بينياز بود.
بي پير، مرو تو در خرابات
هر چند سكندر زماني
طرح استغناي ممدوح و مذموم و تشبيه رابطهي انبيا و مردم به رابطهي طبيب و مريض و معلّم و شاگرد كه سعي در اغناي مخاطب از خود دارند،(11) نشان از تحليل ناصواب انسان و ظرفيّت و حركت او است. اضطرار انسانها به بعثت، نتيجهاي است كه اين مقدّمات، در اثبات آن گذشت.
دوم - غدير
نياز و اضطرار به بعثت، قانون و راهنماي الهي، در نگاه غير شيعي، با ختم نبوّت اشباع شد و بلوغ تفكّر بشري و سيري طبع اش؛ احساس كاذب استغناي از وحي را در دماغ اش پروراند، و تصوّر كرد كه مستغني از پيامبر و حجّت - با هر تحليلي كه صورت بگيرد - ميتوان از سفرهي وحياني آنان سود جست. از ديد برخي، گرچه بشر، در رفع مخاصمات يا يافتن راه كمال خود، نياز به وحي و حجّت آسماني داشت و اين قانون و برنامه، با تلقّي و "ابلاغ معصوم" براي نجات بشر از حيات هبوط زده، بر آنان عرضه شده است، ولي با ابلاغ قانون كامل - كه كمال خود را در فرايندي تاريخي در گذر زمان و پيدايش زمينهها، كسب كرده - ميتواند با فهم و تفسير خويش از اين مائدهي آسماني، تعيّش كند. پلوراليزم و نسبيّت فهم و حجيّت همهي آنها، استغناي از حجّت را در دورهي ختميه مطرح ميكند. "حسبنا كتابُ الله" شعار كفايت و استغناي بشر از حجّت الهي و معصوم است. ادّعاي توان بهره وري عقول ناقص فرشيان با اتكاي به "قياس و استحسان" بدون اتكا و بهره وري و استمداد از فهمي آسماني و معصومانه از سفرهي وحياني انبيا است.
غدير، اضطرار بشريّت به تفسير انسان رهيده از هوس و كشش و طمع و تهديد است. عصمت، يعني آگاهي و آزادي، آگاهي به مسير و آزادي از همه بندها و رقيّتها و كاستيها.
غدير، ردّ حجيّت فهمها و تكثّر آن و رد استغناي بشر از فهم حجّت معصوم و توان بهرهوري مستقل از كتاب الهي است، در برابر شعار ((حسبنا كتاب الله)) است كه هم دوش و هم زيستي قرآن با عترت، قانون الهي با فهم معصوم، را بيان ميكند.
رحلت و كوچ پيامبر و ختم سلسلهي نبوّت، در گرو قرار گرفتن قانون (كتاب) در كنار عترت (فهم معصوم) است و ضلالت و گم كردن راه، در تفكيك آن دو، و طرح استغناي از حجّت در حوزهي فهم دين است.
به گوش نداشتن پيام غدير در تاريخ، گواه است كه تلاش همهي رسولان هدايت كه تبلور آن، در قرآن محمدصلي الله عليه وآله بود، اگر در كنار فهم معصوم قرار نگيرد، نه تنها راه را نشان نميدهد كه ممكن است به بيراهه برساند؛ چرا كه قرآن محمدصلي الله عليه وآله كتاب صامت هدايت، ((حمّال ذو وجوه)) و قابل تأويلهاي ناصواب و كج راهههاي بسيار است. قرآن، آن گاه راهنماي انسان به سوي كمال است كه ((كتاب ناطق)) و ((فهم معصوم)) در كنارش و مفسّر و مبيّناش باشد.
به شهادت قرآن و غدير، حجّت الهي و فهم معصوم، ضرورت زندگي بشر براي راهپيمايي در مسير هدايت و سعادت است. انسان، در حركت مستمر خويش، همچنان كه محتاج برنامه و قانون فرا طبيعي است، محتاج فهم برتر معصوم كه ملاك و ميزان صحت و سقم بقيهي فهمها، است تا سردرگم و گرفتار تشتّت نشود.(12)
منهاي معصوم حركت كردن، انسان را گرفتار بي راهههاي زيادي ميكند و همراه آنان(13) حركت كردن، يعني گام زدن در صراط مستقيم و مطمئن:
((أنتم الصراط الاقوم)).(14)
تا كنون احتياج و اضطرار انسان در مسير حركت به سوي آرمانشهر نبوي، به دو عامل قانون الهي (وحي) و ((تلقّي معصومانهي)) آن از سوي پيامبران الهي و تفسير و ((فهم معصومانه)) از آن در تفكّر و نگاه شيعي بررسي شد.
سوم - ظهور
اينك مسئلهي حياتي و سرنوشت ساز ديگري مطرح ميشود. آيا در حركت بي نهايت انسان و تحقّق آرمانشهر موعود، اين دو عامل، كافي است و با وجود قانون و فهم عاري از خطا، بشريّت به سر منزل مقصود ميرسد يا خير؟ آيا براي تكميل اين فرآيند، حلقهاي مفقود است كه بايد آن را يافت؟ سؤال را به گونه ديگر طرح كنيم. اگر عناصر لازم براي هدايت بشري، طبق قواعد عقلي و كلامي، تهيّه و تعبيه شده است، چرا بشريّت و حتي مسلمانان و شيعيان، به آرمانشهر موعود و مدينهي فاضله نرسيدهاند؟ اگر عناصر لازم، ناكافي است، چه حلقهاي مفقود است؟ علّت فقدان آن چيست؟ چه گونه محروميّت جامعهي بشري از اين فيض و شاهرگ حياتي كه بدون آن تمام برنامهها بي نتيجه مانده است، توجيه و تحليل ميشود؟
كند و كاو و تفحّص از حلقهي مفقود كه سعادت بشريّت ، رهين آن است، كارگشا است و تحليل آن، تا بيابيم كه اين اضطرار چگونه در دوراني گرفتار فترت شده است، بسيار مهمّ به نظر ميرسد.
در تفكّر شيعي، حلقهي مفقود - كه بسيار حساس و حياتي است - آن است كه نه تنها انسانها براي پيمودن مسير خود محتاج به تلقّي معصومانه از وحي و تفسير صواب و برخاسته از عصمت آن است كه در اجراي آن قانون و برداشت نيز محتاج به توان و ((مديريّت معصوم))اند. اين، همان خلأي است كه پس از رحلت پيامبر به وجود آمد. با وجود اعتراف به فضل و علم و فهم ممتاز علوي، با بهانههاي كودكانه، عرصهي مديريّت جامعه را مستغني و مستقل از توان معصوم معرفي نمودند و تاريخ، در عمر دراز خود، سرخوردگي انسانيّت را از اين محروميّت، به كرّات مشاهده كرده است.
در اين نگاه و با اين تحليل، تحقّق جامعهي آرماني براي شهروند فضيلت مدار يا جامعهي توسعه يافته، محتاج سه عامل است:
نخست، برنامه و قانون كامل و جامع كه همه جانبه باشد و خير و صلاح جامعه را در نظر گرفته باشد. اين مهم، با خاتميّت و به دست پر بركت سيّد رسولان، حضرت محمدصلي الله عليه وآله، همو كه فرمود: ((أُوتيتُ جوامع الكلم))(15)، كه تبلور و ظهور آن را در جامعيت دين و شريعتش نظاره گر هستيم، حاصل شد.
دوم، فهم و برداشت صحيح از قانون. هر اندازه، قانون، بينقص باشد، اگر مفسّر آن، ناقص باشد، در اندام زيباي آن، اعوجاج مياندازد. تاريخ، شاهد صدق گفتار ما است كه گروههاي مختلفي، از همين قانون كامل الهي، برداشتهاي ناصواب و خطرناكي داشتهاند تا آن جا كه فهم معصوم و مطّلع و آگاه (عليعليه السلام) را بر آن داشت كه بفرمايد:
((كلمةُ حقٍ يراد بها الباطل)).
خوارج و جريان تفكّر اشعري گرايي و تفكّر اعتزالي و... از اين نمونهاند.
اين مهم نيز با جريان امامت معصوم كه ملجأ و مرجع علمي و ملاك صحت و سقم فهمها است، در تفكّر شيعه، تأمين شد.
سوم، مديريّت و اجراي كامل اين قانون است. اين، نيز در گرو عصمت است؛ زيرا، انسان اسير جهل و خواهش ... از اجراي قانون عدالت الهي، عاجز است. او، كه مطيع شهوت و قدرت و ثروت است در اجراي قانون شريعت، تعلّل ميوزد.
با تحقّق اين مهم، اصلاحات بشري و حركت به سوي كمال، به سر منزل مقصود ميرسد.
نكتهاي كه بايد تحليل و تبيين شود، اين است كه ((چرا جامعهي بشري، از اين عامل محروم است؟)) و ((خداي كه دو عامل و زمينهي قبلي را فراهم كرده چرا زمينه ظهور و تحقّق عامل سوم را فراهم نكرده است؟)) و ((اصولاً، تكليف انسانها در دوران غيبت حجّت چيست؟)) و ((در تفسير قانون و در اجراي آن، چه بايد بكنند؟)) آيا اين نسل گرفتار ظلمت و مستحقّ لعنتاند كه از مواهب بيبهره باشند يا راز و رمز مسئله را در جاي ديگري بايد جست؟
روشن شدن اين نكته، مرهون اين است كه بدانيم، امام و حجّت الهي، در يك منظر، دو رسالت خطير بر عهده دارد: الف) تفسير قانون؛ ب) اجراي قانون.
ائمهعليهم السلام براي تعليم برداشت صواب و فهم صحيح از قانون، تلاش مستمر و ستودني داشتند و سعي وافري كردند تا اصحاب خود را با شيوهي فهم دين - اجتهاد - آشنا كنند.
علينا القاء الاصول و عليكم بالتفريع، از اين نمونه است.
اوج اين حركت را در زمان عسكريينعليهما السلام با ارجاع مردم در وجوه شرعي و فتوا به وكلاي خويش مشاهده ميكنيم كه شيوهي فهم بشري از قانون الهي، را تعليم و تصويب نمودهاند و اندازهي لازم، براي حركت در مسير رشد را تأمين كردند.
با تعليم خود ائمهعليهم السلام، حدّاقل لازم در عرصهي فهم شريعت، تحت مقولهي اجتهاد، حاصل شد و فقيهان، بارِ رسالت ائمهعليهم السلام را در اين حوزه - حوزهي تفسير دين - به دوش كشيدند.
بُعد ديگر شئون امامت، اجراي قانون شريعت است كه بالمآل به عدالت مطلق ختم ميگردد. حكومت و مديريّت جامعه نيز، عرصهي حضور معصوم براي راهنمايي و رشد انسانها به سوي كمال است.
حلقهي سوم، اضطرار بشري و نياز به مديريّت معصوم است كه قانون فرا انساني را با فهمي عاري از خطا و تواني معصومانه، به اجرا بگذارد. اين مهم،
بر خلاف دو عامل گذشته، يك سويه و يك طرفه نيست، بلكه تحقّق آن، وابستهي يك نوع تعامل و خواست دو طرفي است، يا بهتر بگوئيم منوط به خواست مردم است.
حكومت بر مردم، فرع قبول آنان است و حركت اصلاحي انبيا، از همان آغاز، براي اين بوده كه مردم، خود، به قسط قيام كنند ((ليقوم الناس بالقسط)). تحقّق حاكميّت معصوم، ظرفيّت و قابليّت و بلوغي خاص ميطلبد. انسان بايد به جايي برسد كه خير خودش را كه تن دادن به حاكميت عدل است، تشخيص بدهد. تجربهي حاكميّت معصوم، بدون بلوغ و كمال در فهم، با شكست و عدم توفيق ظاهري روبهرو ميشود. رسيدن به اين بلوغ فكري، زمينه و زمان ميخواهد. انسان، با رشد و توسعه در علوم و تجربهي انواع حكومتها و يأس عمومي از مديريّت غير معصوم، مييابد كه رشد و سعادت خويش، در گرو يأس از زمين و زمينيان و جستجوي حلقهي سوم، يعني مديريّت معصوم است. مديريت دانش و ارزش نه مديريت خواهش.
هر مديريّتي غير از مديريّت ارزشي، اگر عنان جامعه را به دست بگيرد، و لو در نقاب موجّه و عناوين فريبا، دوري از مسير حركت و رشد است. جامعهي هبوط زده، شايد بتواند با مديريّت علمي، آن هم علم در مقابل دين، حيات خود را اداره كند، امّا جامعهي مدني ايماني، بر محوريّت مديريّتِ ايمان و علمِ توأم با آن (مديريّت ارزش) راه رشد و صلاح خود را مييابد.
همين جا، به اشاره ميگويم، در عصر فقدان و حرمان از مديريّت معصوم، نيابت فقها از معصوم در حاكميّت، به حركت و رشد جامعهي انساني به سوي كمال، كمك مؤثّر و شاياني ميكند. فقيهان، به نص معصومعليه السلام، همچنان كه در عرصهي فهم شريعت، نايبان معصوماند و مراجعهي به آنان، مأجور است، در حوزهي مديريّت و حاكميّت نيز جانشينان آن امام هماماند تا جامعه، با تجربهي حكومت ديني، خود را براي تجربهي حكومت معصوم، آماده كند.
تحقّق حكومت معصوم، وامدار ايجاد مقتضي و رفع موانعي است كه سد فهم و خواست انسانها است، لذا در روايات، آمده است كه در آستانهي حكومت امام مهدي(عج) قتال با ائمهي كفر و كساني كه صدّ عن سبيل الله كنند، و به عنوان يك حركت نمادين، قتل شيطان، تحقّق مييابد.
در طرف تأمين ايجاد مقتضي، تكميل عقول عباد، آموزش و تعليم عمومي، رشد علم و... مطرح ميشود. با ايجاد مقتضي و رفع موانع، زمينهي تحقّق حكومت عدل جهاني، با مديريّت معصوم، به سرانجام ميرسد. و با تحقق حلقهي سوم، مديريت معصومعليه السلام، آرمانشهر موعود همه اديان و ملتها بدست ابر مرد موعود جهان بشري ((مهديّ الامم)) تحقق مييابد.
به اميد آن روز
---------------
پينوشتها:
1) در متون ديني نيز مشابه اين نكته وجود دارد كه إذا بني الملك علي قواعد العدل - نصر الله مُواليَه و خذل مُعاديَه (ميزان الحكمة، ح 9، ص 189).
2) نبوت تطبيقي اسلامي - مسيحي (پايان نامهي كارشناسي ارشد فلسفه و كلام دانشگاه قم) از نويسنده، ص 91.
3) فرازهايي از اسلام، ص 25؛ بررسيهاي اسلامي، علاّمهي طباطبايي.
4) وحي يا شعور مرموز، علاّمهي طباطبايي.
5) نبوت تطبيقي اسلامي - مسيحي، ص 91.
6) اصول مسيحيت، ساروخاچيكي.
7) الكسيس كارل، كتابي به نام انسان موجودي ناشناخته، در همين موضوع نگاشته است.
8) تين: 4 و 7
9) در قرآن مجيد، طبق عقيدهي مفسران، استدلال بر اثبات وجود خدا، يا ارائه نشده يا در يكي دو مورد بيشتر نيست و نيز كتاب مقدس، با اين عبارت شروع شود كه "خدا بود و كلمه، با خدا بود"؛ يعني، وجود خدا را نخستين مبناي مسلّم و غير قابل بحث خود گرفته است.
10) ملاصدرا، ضمن فهم اين دقيقه، نكات لطيفي از كريمهي ((يا أيّها الإنسان إنك كادح إلي ربك كدحاً فملاقيه)) استفاده كرده است. خوانندگان محترم را به الشواهد الربوبيّة، اشراق نهم از شاهد دوم، تحت عنوان ((حكمت عرشيه)) ارجاع ميدهيم.
11) عبدالكريم سروش، كيان، ش 29، ص 14.
12) انعام: 153: ((و لاتتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله)).
13) واللازم لكم لاحق.
14) زيارت جامعهي كبيره.
15) الشواهد الربوبية، ملاصدرا، اشراق دوازدهم، شاهد دوم از مشهد چهارم.
[مجله انتظار شماره 5 : - اعتقادي] |
:: موضوعات مرتبط:
*****مهدویت***** ,
مقالات ,
,
:: برچسبها:
انتظار ,
مهدویت ,