عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : سه شنبه 23 مهر 1392
بازدید : 733
نویسنده : یه بنده خدا
 جمال يار
جواد جعفري

 
اشاره: بي‏شك، شناخت امام و حجت هر زمان، ارزش حياتي دارد. اين شناخت، ابعاد گوناگوني دارد. يكي از گونه‏هاي شناخت، مربوط به شكل ظاهري حضرت‏عليه السلام است.
نوشتار حاضر، با كاوش در روايات فراوان و دسته‏بندي آن‏ها، چهره‏ي حضرت را نمايانده است.
((يا بُنَيَّ اذْهَبُوا فَتَحسَّسوا من يوسفَ وأخيه ولاتَيْأسوُا مِن رَوحِ الله إِنَّهُ لايَيْأَسُ من رَوحِ الله إلاّ القومُ الكافرون))(1)

مقدمه‏
بي شك، شناخت امام و حجّت هر زمان، داراي اهمّيّت و ارزش فراواني است. اين اهمّيّت، به قدري است كه نشناختن امام، مساوي با بي ديني و جهالت است. نبي گرامي اسلام‏صلي الله عليه وآله از آغاز رسالت خويش، اهمّيّت معرفت به امام هر عصر را بيان فرمود. ايشان، در حديثي كه فريقين نقل كرده‏اند، فرموده است:
مَنْ ماتَ و لمْ يعرفْ إمامَ زمانِهِ مات ميتةً جاهليةً؛(2)
كسي كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهليّت مرده است.
از سوي پيامبر و ائمه‏ي اطهارعليهم السلام به تناسب عقل و فهم مردم، دستورها و روش‏هاي مختلفي براي شناخت امام‏عليهم السلام رسيده است. بعضي از براهين، عقلي، و برخي، استدلال‏هاي قرآني و روايي است. همه‏ي اين راه و روش‏ها، احتياج به علم و آگاهي و بلكه براي تشخيص صحيح، احتياج به تخصّص در آن رشته‏ها دارد، در حالي كه امام، امام همه‏ي اقشار جامعه است و طبيعتاً، عدّه‏ي زيادي از افراد جامعه، قدرت استفاده از اين روش‏ها را ندارند، لذا براي آن كه آنان نيز بتوانند امام خود را بشناسند، راهي ساده نيز بيان شده است. آن راه ساده، استفاده از علائم ظاهري و حسّي است.
البته، اين نشانه‏ها، در امام دوازدهم‏عليه السلام از اهمّيّت مخصوصي برخوردار است؛ زيرا، در باره‏ي ائمه‏ي پيشين، امام قبلي، امام بعد را براي مردم معرفي مي‏كرد و نشان مي‏داد، امّا در زمان حضرت ولي عصر، عجل‏الله‏فرجه، امام قبل از ايشان، در قيد حيات نيستند تا ايشان را معرفي و تأييد كنند. شايد سرّ اين كه به اين حدّ، از نشانه‏هاي ايشان، در روايات ذكر شده، همين باشد تا مردم، در زمان غيبت - كه زمان حيرت است و فضا، براي مدّعيان دروغين امامت و مهدويّت باز است - بتوانند با تمسّك به روايات اهل بيت‏عليهم السلام راه خود را به روشني بپيمايند.
خلاصه براي بيان اهمّيّت بحث از صفات ظاهري امام عصر، عجل‏الله‏تعالي‏فرجه، مي‏توان به موارد ذيل اشاره كرد:
1- راهي روشن براي عموم مردم است تا امام زمان خود را بشناسند.
2- وقتي استدلال‏هاي عقلي و نقلي، به جايي نرسد، فصل الخطابي قاطع است.
3- دليلي واضح براي رسوا كردن مدّعيان دروغين مهدويّت است.
4- برهاني آشكار بر اثبات مهدويّت شخصي و ردّ مهدويّت نوعي (در هر زماني، مهدي‏اي هست) است.
5- مدركي محكم بر اثبات مهدويّت عيني و ردّ مهدويت معنوي (مهدي ساخته‏ي ذهني در اثر فشارهاي جامعه) است.
6- روشي مؤثّر براي محسوس كردن وجود نازنين امام و ايجاد تعلّق خاطر براي عاشقان و پويندگان راه حضرت‏اش است.
امام حسن‏عليه السلام به هند بن ابي هاله مي‏فرمايد:
أنا اشتهي أنْ تصفَ لي منه [ رسول الله ] شيئاً لَعَلّي أتعلق به؛(3)
دوست دارم براي من، پيامبر را مقداري توصيف كني تا شايد تعلّق خاطري بيابم.
يكي از موارد قابل توجّه در مورد اين نشانه‏ها، اين است كه با اين كه روايات، از طريق فريقين و از چندين امام نقل شده، ولي هيچ گونه تضاد و تنافي ميان روايات نيست و همه، فرد واحدي را معرفي مي‏كنند.

روش بحث‏
چون در اين نوشتار سعي شده است استقصاي كامل از روايات فريقين در مورد نشانه‏هاي حضرت به عمل آيد و علاوه بر روايات، بعضي از علائم كه در ملاقات‏ها آمده، ضميمه گردد، لذا ابتدا، در يك موضوع، تمام تعبيرات يافت شده، ذكر مي‏گردد و بعد، توضيح داده مي‏شود.
منبع و مأخذ اصلي بحث، منابع شيعي است و تنها در مواردي كه نشانه‏اي در كتب ما نيست يا متّخذ از كتب عامه است، از كتب آنان نقل مي‏شود.
لازم به ياد آوري است كه تمام منابع ذكر شده، تك تك، مراجعه شده است، مگر مواردي كه تصريح به نقل شده باشد. در دو كتاب كمال الدين و الغيبة نعماني هم آدرس كتب عربي ذكر شده و هم كتب داراي ترجمه كه (م) علامت كتاب مترجَم است.
پيش از شروع در وصف اعضاي مبارك حضرت، چند بحث كلّي مطرح شده كه عبارت است از:
1- شباهت حضرت ولي عصر، عجل‏الله‏فرجه، به نبي گرامي اسلام و ائمه و ساير انبياعليهم السلام.
2- زيبايي جمال نازنين حضرت حجّت، عجل‏الله‏فرجه.
3- سِنّي كه از جمال مبارك ايشان نمايان است.
4- قامت رعناي امام غائب‏عليه السلام.
5- رنگ رخسار ايشان.
پيش از شروع، اعتراف مي‏كنيم:
ز وصف حسن تو، حافظ، چه‏گونه نطق زند
كه همچو صنع خدايي، وراي ادراكي‏

1 - شباهت‏
أشبه الناس برسول الله‏صلي الله عليه وآله خُلقاً و خَلقاً؛(4)
شبيه‏ترين مردم به رسول خدا در سيرت و صورت است.
أشبه الناس برسول الله‏صلي الله عليه وآله خُلقاً و خَلقاً و حُسناً و جَمالاً؛(5)
شبيه‏ترين مردم به رسول خدا در سيرت و صورت و زيبايي و جمال است.
أشبه الناس بي؛(6)
پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: ((شبيه‏ترين مردم به من است.)).
أشبهُ الناس بي خُلقاً و خَلقاً؛(7)
و فرمود: شبيه‏ترين مردم به من در سيرت و صورت است.
أشبهُ الناس بي في شمائله وأقواله و أفعاله؛(8)
نيز فرمود: شبيه‏ترين مردم به من در قيافه و گفتار و رفتار است.
يشبهه في الخَلقِ والخُلقِ؛(9)
در صورت و سيرت شبيه پيامبر است.
فيشبهه في الخَلقِ والخُلقِ؛(10)
پس در صورت و سيرت، شبيه پيامبر است.
شمائلُهُ شمائلي؛(11)
پيامبر فرمود: ((قيافه‏اش، مانند قيافه‏ي من است.)).
شبيهي و شبيه موسي بن عمران؛(12)
پيامبرصلي الله عليه وآله و امام رضاعليه السلام فرمودند: ((شبيه من و شبيه حضرت موسي است.)).
أشبه الناس بأبي محمدعليه السلام؛(13)
شبيه‏ترين مردم به امام حسن عسكري‏عليه السلام است.
أشبه الناس بعيسي بن مريم خُلقاً و خَلقاً و سَمْتاً و هيبةً؛(14)
شبيه‏ترين مردم به حضرت عيسي در سيرت و صورت و وقار و هيبت است.
از اين عبارات، به خوبي شباهت حضرت ولي عصر، عجل‏الله‏تعالي‏فرجه، به نبي گرامي اسلام‏صلي الله عليه وآله استفاده مي‏شود. ايشان، هم در اخلاق، شبيه پيامبر است و هم از نظر قيافه و جسم ظاهري.
البته، رواياتي هم وجود دارد كه كلمه‏ي ((خلق)) يك بار در آن‏ها ذكر شده است،(15) امّا چون ممكن است به ضم اوّل خوانده شود و از بحث خارج شود، آورده نشد.
عبارت ((شبيهي)) و ((شبيه موسي بن عمران))، هم از پيامبرصلي الله عليه وآله نقل شده است و هم از امام هشتم‏عليه السلام. اين، نشان مي‏دهد كه امام، شبيه امام رضاعليه السلام هم هستند.
در عبارت بعد، راوي، شباهت امام عصر را به پدر بزرگوارشان امام عسكري‏عليه السلام نقل مي‏كند.
در مورد وجه شباهت امام عصر به حضرت موسي در ((بخش قامت)) بحث مي‏شود.
در مورد شباهت حضرت ولي عصر،عجل‏الله‏تعالي‏فرجه، به حضرت عيسي، بايد ياد آور شد كه پيامبر، در شب معراج، وقتي حضرت عيسي، علي نبينا و آله و عليه السلام، را مي‏بيند، چنين توصيف مي‏كند:
رجل مربوع الخلق إلي الحمرة والبياض سَبط الرأس؛(16)
يعني، مردي معتدل القامه و گندم گون و داراي موي صاف.
اين نشانه‏ها، در مورد حضرت‏عليه السلام خواهد آمد.
اين حديث، هر چند، يكي است، ولي براي جمع ميان روايات، محظوري ندارد.
در پايان اين بخش، بايد متذكّر شويم، چون در روايات مختلف، شباهت بسيار نزديك امام عصر، عجل‏الله‏تعالي‏فرجه، به پيامبرصلي الله عليه وآله مطرح شده، لذا اگر در باره‏ي بعضي از اعضا، چگونگي و وصف آن‏ها، مستقيماً، در مورد امام عصرعليه السلام بياني نيامده است، مي‏توان اين موارد را از رواياتي كه درباره‏ي پيامبرصلي الله عليه وآله است، استفاده كرد.

2 - زيبايي‏
غلامٌ... حَسَنُ الوجه؛(17)
نوجواني... زيباروي.
غلام... أبيض الوجه؛(18)
نوجواني... سفيد روي.
غلام أبيض حسن الوجه؛(19)
نوجواني سفيد و زيباروي.
شابٌّ... حسن الوجه؛(20)
جواني... زيباروي.
شابّ حسن الوجه؛(21)
جواني زيباروي.
شاباً حسنَ الوجه؛(22)
جواني زيباروي.
شابٌ صبيحُ الوجه؛(23)
جواني گشاده روي.
شاب حسن الوجه طيّبُ الرائحة هَيُوبٌ و مع هيبتِهِ متقرّب إلي الناس؛(24)
جواني زيباروي، خوش بوي و با هيبت كه با وجود هيبت‏اش، رابطه‏ي نزديكي با مردم دارد.
شاب من أحسن الناس وجهاً و أطيبهم رائحةً؛(25)
جواني از زيباروي‏ترين مردم و خوش بوي‏ترين آنان.
من أحسن الناس هيئةً؛(26)
از خوش قيافه‏ترين مردم.
لَم أر وجهاً أحسن من وجهِه؛(27)
چهره‏اي زيباتر از روي ايشان نديدم.
لَم أرَ أحسن منه وجهاً ولا أعظم منه هيبةً ولاأجلّ قدراً حتّي كنا لانشبع من نظره لهيبته؛(28)
چهره‏اي زيباتر از روي ايشان نديدم و نه هيبتي بالاتر از هيبت ايشان و نه منزلتي برتر از ايشان، حتّي به خاطر هيبت‏شان از ديدن‏اش سير نمي‏شديم.
لم أرَ قطّ في حُسنِ صورتِهِ؛(29)
هرگز كسي را به زيبارويي ايشان نديدم.
فَتًي كأنّه فلقة قمر؛(30)
جواني مانند پاره‏ي ماه.
صبيٌ كأنّه فلقة قمر؛(31)
كودكي مانند پاره‏ي ماه.
صبياً كأنّه فلقة قمر؛(32)
كودكي مانند پاره‏ي ماه.
كأنّه فلقة قمر؛(33)
مثل اين كه او پاره‏ي ماه است.
كفلقة قمر؛(34)
مانند پاره‏ي ماه.
كأنّه قطع قمر؛(35)
مثل اين كه او قطعه‏اي از ماه است.
صاحب الوجه الأقمر؛(36)
داراي صورتي درخشان‏تر از ماه.
كأنَّ وجهَهُ القمر ليلة البدر؛(37)
چهره‏اش مانند ماه شب چهاردهم است.
وجهه يُضي‏ءُ كأنّه القمر ليلة البدر؛(38)
چهره‏اش مانند قرص كامل ماه مي‏درخشد.
وجهُهُ مثلُ فلقة قمر لابالخرق ولا بالبرق؛(39)
صورت‏اش چون پاره‏ي ماه است، نه كُند بود و نه عجول.
وجهه بين أصبحة الأقاليم كالقمر المضي‏ء بين الكواكب الدّرّية؛(40)
چهره‏اش ميان گشاده رويان عالم مانند ماه نوراني در بين ستاره‏گان درخشان است.
وجهه كالقمر الدّرّي؛(41)
چهره‏اش مانند ماه نوراني است.
وجهه كالكوكب دّرّي؛(42)
چهره‏اش مانند ستاره‏ي درخشان است.
كأنَّ وجهَه كوكبٌ دريٌّ؛(43)
چهره‏اش مانند ستاره‏اي درخشان است.
الفتي كأنّه بدر يلوح في الظلام؛(44)
جوان، مانند قرص كامل ماه كه در شب تاريك مي‏درخشد.
غلام يناسب المشتري في الخلقة والمنظر؛(45)
نوجواني كه در صورت و منظر مثل مشتري است.
غلاماً يشبه المشتري في الحسن والجمال؛(46)
نوجواني است كه در زيبايي و جمال، شبيه مشتري است.
كغُصن بانٍ؛(47)
مانند شاخه‏ي بيدمشك.
كغصنِ بانٍ أو قضيب ريحان؛(48)
مانند شاخه‏ي بيدمشك يا شاخه‏ي ريحان.
اروع كأنّه غصن بان و كأنَّ صفحة غرّته كوكب دّرّي؛(49)
نكورويي چون شاخه‏ي بيدمشك است و پيشاني‏اش مانند ستاره‏اي نوراني مي‏درخشد.
ابن الأرواع؛(50)
از تبار نكورويان.
يعلو نور وجهه سواد شعر لحيته و رأسه؛(51)
نور رخسارش بر سياهي موي صورت و سرش غلبه دارد.
نور وجهه يعلو سواد لحيته و رأسه؛(52)
نور رخسارش بر سياهي موي صورت و سرش غلبه دارد.
له سمتٌ ما رأتِ العيونُ أقصد منه ولا أعرف حسناً و سكينةً و حياءاً؛(53)
وقاري دارد كه موزون‏تر از آن را چشم‏ها نديده است و زيباتر و دل آرام‏تر و با حياتر از ايشان نمي‏شناسد.
نقيٌّ الثياب... علي هيئة الشرفاء؛(54)
پاك جامه... مانند بزرگان.
سمح سخيّ تقيّ نقيّ؛(55)
اهل احسان و سخاوت و تقوا و پاكيزگي است.
طاووس أهل الجنّة؛(56)
طاووس اهل بهشت است.
بيش‏تر روايات و ملاقات‏هاي نقل شده، در باره‏ي وصف حضرت، عجل الله تعالي فرجه، اختصاص به بيان زيبايي و حُسنِ چشم نوازِ ايشان دارد. هم ائمه‏عليهم السلام و هم كساني كه سعادت تشرّف به محضر گل نرگس را داشته‏اند، قبل از هر وصفي، ذكر زيبايي ايشان را كرده‏اند:
اگرچه حُسْنْ فروشان، به جلوه آمده‏اند
كسي به حُسن و ملاحت، به يار ما نرسد
هزار نقش بر آيد ز كلك صنع و يكي‏
به دل پذيري نقش نگار ما نرسد
جواني و روي زيبا، از مشخّصات بارز حضرت حجت، ارواح مَنْ سواه فداه، است. البته، در مورد جواني، در بخش سنّ مبارك حضرت‏عليه السلام مطالب را ارائه خواهيم كرد. فعلاً، در اين جا، غرض، بيانِ زيبايي ايشان است.
حُسني كه راوي مي‏گويد: ((ما، از ديدن‏اش سير نمي‏شويم.))، علاوه بر زيبايي، نكته‏ي قابل توجّه، هيبت و عظمت و وقار ايشان در اوج آن زيبايي است و بوي خوش حضرت كه راوي، از آن، به دل نشين‏ترين رايحه‏ها ياد مي‏كند.
در بخش گذشته، شباهت حضرت ولي عصر، عجل الله تعالي فرجه، به جدّ بزرگوارش نبي گرامي اسلام‏صلي الله عليه وآله بيان شد. چنان كه در باره‏ي پيامبرصلي الله عليه وآله آمده:
((يتلألَأُ وجهُه تَلَألُؤَ القمر ليلةَ البدر))(57)
يا
((كان في وجهه القمر))(58)،
درباره‏ي امام نيز شايع‏ترين تشبيه، تشبيه رخ زيباي ايشان به ماه كامل شب چهارده است، بلكه به تعبير امير بيان، حضرت علي بن ابي طالب‏عليه السلام، ((زيبارويان عالم، در مقابل حضرت، چون ستاره‏هاي درخشان در مقابل ماه نوراني‏اند)) كه طبيعتاً، جلوه‏اي نخواهند داشت.
در بعضي از تعبيرها ((فلقة قمر)) آمده است. اين تعبير، به معناي ((پاره‏ي ماه)) است. در روايتي، بعد از اين تعبير آمده است: ((لابالخرق و لابالنزق)). ((خرق))، به معناي ناتواني و سستي و كم تحرّكي است(59) و ((نزق)) - كه بحار از كمال الدين نقل مي‏كند يا ((برق)) كه در متن كمال الدين است، به معناي ((عجله در كارها و سبك‏سري)) است؛(60) يعني، راوي مي‏گويد، حضرت، نه سست و كم تحرّك است و نه عجول و ناآرام، بلكه وقار خاصي دارد كه بر زيبايي‏اش مي‏افزايد.
صاحب النجم الثاقب ((خرق)) را ((درشت‏خو و زبر)) ترجمه فرموده‏اند(61)، كه درست به نظر نمي‏رسد.
عرب، در ميان ستارگان، ستاره‏اي را كه بزرگ و پرنور و درخشان باشد، ((دّرّي)) مي‏نامد.(62) در مورد حضرت، وارد شده كه ((ستاره‏اي درّي)) است كه نشان دهنده‏ي درخشش ويژه‏ي چهره‏ي حضرت است.
سيّاره‏ي مشتري كه بزرگ‏ترين سيّاره‏ي منظومه‏ي شمسي و درخشان‏ترين آن‏ها بعد از زهره است، به نام ((سعد اكبر)) مشهور است و نماد و سمبل نكويي و يمن و بركت است. تشبيه نكورويان به مشتري، تشبيهي زيبا است.
او، سمن سينه و نوشين لب و شيرين سخن است‏
مشتري عارض و خورشيد رخ و زهره لقاست‏
سعد بن عبدالله نيز كه اهل قم است، به محض زيارت دلدار دل آرام، ايشان را به مشتري تشبيه مي‏كند. جا دارد بگوييم:
مشتري رويي و هر دل، مشتري، روي ترا
مشتري رخسارگان را كم نباشد مشتري‏
((بان)) به معناي ((درخت بيدمشك)) است و علاوه بر بوي خوش، چون درختي باريك و خوش نما است، شعرا قد ((محبوب)) را بدان تشبيه مي‏كنند. ((كغصن بان))، يعني، چون شاخه‏ي بيدمشك، قامت‏اش دل نواز است.
((ريحان))، به تمام گياهان معطّر اطلاق مي‏شود.(63) علاوه بر آن، اسم گياهي خوش بو است كه علاوه بر بوي خوش، لطافت و رنگ زيبايي هم دارد. در تشبيه چهره‏ي مبارك ايشان به شاخه‏ي ريحان، علاوه بر بوي خوش، لطافت و طراوت، نقش اصلي را دارد.
در اين مورد، در بخش ((رنگ رخسار مبارك شان)) هم تعبيرات زيبايي وارد شده كه خواهد آمد.
((غرّه)) سفيدي پيشاني را گويند.(64) راوي مي‏گويد: به قدري پيشاني مبارك امام مي‏درخشيد، گويا كه ستاره‏اي پر نور است.
((أرواع)) جمع ((أروع)) است. و ((أروع))، كسي را گويند كه داراي قامت و نورانيّت و فضلي است كه بيننده از زيبايي او شگفت زده گردد.(65) امام باقرعليه السلام مي‏فرمايد، امام زمان، عجل الله تعالي فرجه، از تبار نكورويان است(66). اهوازي، وقتي بعد از تشرّف، امام را وصف مي‏كند، مي‏گويد: ((أروع و زيبا بود، مانند شاخه‏ي بيدمشك.)).
در درخشندگي روي مبارك حضرت، نقل شده كه نور جمال ايشان، بر سياهي مويش، غلبه دارد.
((سَمت)) حالت كسي را گويند كه داراي آرامش و وقار و حسن سيره و روش است، همراه استقامت منظر و هيئت.(67)
راوي مي‏گويد: من ((سَمتي)) را در حضرت مشاهده كردم كه متعادل‏تر از آن را هيچ چشمي نديده است و زيبا و با وقارتر از آن را نمي‏شناسد.
در تعبيري آمده: ((لباسي نظيف بر تن داشت و شرافت و بزرگواري، از قيافه‏اش نمايان بود.)) در تعبيري ديگر آمده: ((احسان و سخاوت و پرهيز و پاكيزگي، از جمال‏اش نمايان بود.)) نيز آورده‏اند كه حضرت، نه تنها زيباروي اين دنيا است، بلكه جمال و زيبايي اهل بهشت هم براي حضرت است.
آيينه‏اي طلب كن تا روي خود ببيني‏
وزحُسنِ خود بماند انگشت در دهانت‏
رُخت، سراي عقلم، تاراج عشق كردي‏
اي رند، آشكارا، مي‏بينم از نهانت‏

3- سنّ‏
شابٌّ؛(68)
جوان‏
شابّاً؛(69)
جوان‏
شابٌّ حدَثٌ؛(70)
جواني نورس.
رجوعه من غيبته بشَرْخ الشباب؛(71)
در بهترين مرحله‏ي جواني.
شابّاً موفقاً؛(72)
جواني كامل.
شابّاً تاما من الرجال؛(73)
جواني كامل است در ميان مردان.
شابٌّ بعد كبر السن؛(74)
جوان است با اين كه سنّ‏اش زياد است.
في سن الشيوخ و منظر الشباب؛(75)
در سن كهن سالان و قيافه‏ي جوانان.
في صورة فتيً موفّق ابن ثلاثين سنة؛(76)
با چهره‏ي جواني كامل به سن سي سالگي.
في صورة شابٌّ موفق ابن اثنتين و ثلاثين سنة؛(77)
با چهره‏ي جواني كامل به سن سي و دو سالگي.
في صورة شابّ دون أربعين سنة؛(78)
با چهره‏ي جواني كم‏تر از چهل سال.
ليس هذا الأمر من جاز أربعين؛(79)
صاحب اين امر، بيش از چهل سال ندارد.
ابن أربعين سنة؛(80)
چهل ساله.
شيخُ السن شابُّ المنظر حتّي أنَّ الناظر إليه لَيَحْسبه ابنَ أربعين سنة أودونَها وإنَّ من علاماته أن لايهرم بمرور الأيام والليالي حتّي يأتيه أجلُهُ؛(81)
سن‏اش زياد و چهره‏اش جوان است، به گونه‏اي كه در نظر بيننده، چهل ساله يا كم‏تر مي‏نمايد و از نشانه‏هاي ايشان، آن است كه تا زمان وفات، پير نمي‏شوند.
بايد توجّه داشت، منظور از سن، مقدار سال‏هاي حيات ايشان از آغاز ميلاد حضرت تا زمان ظهور نيست، بلكه همان گونه كه موضوع اين نوشتار است، منظور، اين است كه در زمان ظهور، قيافه و جمال جميل ايشان، در چه سنّي خواهد بود.
درباره‏ي قيافه‏ي حضرت در زمان ظهور، به طور كلّي، دو نوع روايت وارد شده است:
الف) رواياتي كه مطلق است و سني را بيان نمي‏كند و فقط جوان بودن حضرت را مي‏گويد.
ب) رواياتي كه علاوه بر تأكيد بر جواني، سن و سال را هم مشخّص مي‏كند.
شرخُ الشباب؛ قوّته و نضارته.(82) ترجمه: چون جواني نيز مراتبي دارد، بعضي از روايات، اشاره دارد كه حضرت، در بهترين مرحله‏ي جواني ظاهر مي‏شوند؛ يعني، زماني كه چهره در زيباترين و درخشنده‏ترين حالت خود است.
مرحوم مجلسي، در مورد لفظ ((موفّق)) كه در روايات آمده، مي‏فرمايد:
لعل المراد بالموفّق، المتوافق الأعضاء المعتدل الخلق، أوْ هو كنايةٌ عن التوسّط في الشباب، بل انتهاؤه؛ أي ليس في بدأ الشباب؛ فإنَّ في مثل هذا السنّ يوفق الإنسان لتحصيل الكمال؛(83)
شايد مراد از ((موفق)) تناسب اندام و اعتدال بدن باشد يا كنايه از وسط يا آخر جواني است؛ يعني، در آغاز جواني نيست؛ زيرا، انسان، در اواسط يا اواخر جواني، به كمال خود مي‏رسد.
البته، با توجّه به معناي ((شرخ)) كه گذشت، به نظر مي‏رسد، معناي ((موفّق)) هم همان باشد؛ يعني، در بهترين برهه‏ي جواني است و اعضا، تناسب دارند. تعبير ((تامّاً)) نيز بدين معنا اشاره دارد.
با توجّه به غيبتي كه حضرت دارند، بعضي روايات، اشاره دارند كه از لحاظ سال‏هاي گذشته بر حضرت، سن شريف‏شان زياد است (في سنِّ الشيوخ؛ شيخ السن)، امّا چهره‏ي نازنين ايشان، جوان است.
در ميان رواياتي كه به سنّ مشخّصي اشاره دارد، روايات چهل سالگي و كم‏تر از چهل، از همه بيش‏تر است. تك رواياتي نيز سي سال و سي و دو سالگي را مطرح مي‏كند. اين‏ها منافاتي ندارند؛ زيرا، هر دو بياني براي جواني حضرت هستند.
((ابن ستين سنة)) نيز آمده كه سيد بن طاووس آن را نقل كرده است،(84) ولي اين روايت، مستند به پيامبر نيست و از فردي به نام ((ارطاة)) نقل شده است. اين روايت قدرت مقابله با روايات ديگر را ندارد.
اگر رواياتي هم باشد كه سنّ حضرت را كم‏تر از سي سال بيان كند، منافاتي با آن دسته از روايات نخواهد داشت؛ زيرا، منظور، اشاره به جوان بودن حضرت است و نه سنّ مشخّص، چون، قطعاً، سن حضرت، بيش‏تر از اين ارقام است، چنان كه علاّمه مجلسي درباره‏ي ((مَن جاز أربعين))، مي‏فرمايد:
أي في الصورة؛ أي صاحب هذا الأمر يري دائما انّه في سنّ أربعين ولايؤثّر فيه الشيبُ ولايُغَيّره؛(85)
در صورت و قيافه‏ي ظاهري، چنين است؛ يعني، صاحب اين امر، هميشه، در سن چهل سالگي ديده مي‏شود و پيري، در او اثر نمي‏كند و قيافه‏اش را تغيير نمي‏دهد.
آخرين عبارت به اين مطلب مهم مي‏پردازد كه حضرت، حتّي پس از ظهور هم پير نمي‏شوند و تا آخر عمر شريف‏شان چهره‏اي جوان خواهند داشت.

4 - قامت‏
شابّ مربوع؛(86)
جواني متوسط.
شابُّ مربوع القامة؛(87)
جواني با قدّ متوسط.
رجلاً ربعة؛(88)
مردي متوسط.
لا بالطويل الشامخ ولا بالقصير اللاصق ممدود القامة؛(89)
نه بسيار بلند و نه بسيار كوتاه، با قامتي كشيده.
لم أر قط في... اعتدال قامته؛(90)
هرگز، در معتدل بودن قامت، مانند او را نديدم.
الجسم جسمٌ إسرائيلي؛(91)
بدن، مانند بدن فرزندان حضرت يعقوب است.
جسمه جسم إسرائيلي؛(92)
جسم‏ش مانند جسم بني اسراييل است.
كأنّه من رجال بني اسرائيل؛(93)
مثل اين كه از مردان بني اسراييل است.
قليل اللحم؛(94)
كم گوشت.
ضربٌ من الرجال؛(95)
باريك اندام.
قوياً في بدنه؛(96)
بدني قوّي.
در وصف قامت رعناي حضرت نيز، دو دسته روايات وارد شده است: گروه نخست، رواياتي است كه قد حضرت ولي عصر، عجّل الله تعالي فرجه، را بيان مي‏كند، و گروه دوم، رواياتي است كه بدن و اندام مبارك امام غائب‏عليه السلام را تبيين مي‏كند.
از روايات گروه نخست، معلوم مي‏شود كه قد حضرت اش، متوسّط است. المربوع، يعني: ((الذي ليس بطويل ولاقصير)).(97) ربعة، يعني: ((مربوع الخلق لابالطويل ولابالقصير))(98)، نه خيلي بلند قامت‏اند (الشامخ: العالي المرتفع)(99) و نه بسيار كوتاه قد (لصق و لزق و هي أقبحها إلاّ في أشياء نصفها في حدودها).(100) به خاطر شباهت امام به جدّ بزرگوارشان نبي گرامي اسلام‏صلي الله عليه وآله، در مورد قد ايشان نيز اين تعابير وارد شده است.(101)
گروه دوم روايات، بيان مي‏كند كه اندام حضرت، شبيه اندام فرزندان حضرت يعقوب است و وجه تشبيه را معمولاً بلندي قد و بزرگي جسم نقل مي‏كند(102) امّا چنان كه صاحب العطر الوردي مي‏آورد،(103) تفسير به بلند قد بودن با مربوع و متوسّط بودن قامت، تناسب ندارد، بلكه وجه مناسب، نحافت و باريكي اندام است، چنان كه در تعبيرات بعدي تصريح شده كه ((قليل اللحم است)) و معناي ((ضرب من الرجال)) نيز همين است. چنان كه ابن اثير مي‏گويد: ((ضرب من الرجال: أي خفيف اللحم ممشوق مستدق؛(104) خوش قامت و باريك اندام و بدني ورزيده كه گوشت اضافي و لخت ندارد.)). در مورد پيامبر هم آمده: ((ضرب اللحم بين الرجال)).(105)
البته، اين ورزيده بودن، از اين كه مي‏فرمايد: ((قويٌّ في بدنه)) نيز معلوم مي‏گردد.
طوبي زقامت تو نيارد كه دم زند زين قصّه بگذرم كه سخن مي‏شود بلند

5 - رنگ‏
ناصع اللون؛(106)
رنگي خالص و واضح.
درّيّ اللون؛(107)
رنگي درخشان.
كأنَّ في وجهه الكوكب الدري في اللون؛(108)
رنگ رخسارش چون ستاره‏اي درخشان است.
هو كأقحوانة أرجوان قد تكاثفَ عليها الندي و أصابها ألم الهوي؛(109)
او، مانند بابونه‏اي ارغواني بود كه شبنم به رويش نشسته و رنج نسيم بدو رسيده باشد.
عربيُّ اللون؛(110)
عرب رنگ.
اللون لونٌ عربيٌ؛(111)
رنگ، رنگ عربي است.
لونُهُ لونٌ عربيٌّ؛(112)
رنگ‏اش، رنگ عربي است.
المُشْرِب حمرة؛(113)
متمايل به سرخي.
أبيض مشرب حمرة؛(114)
سفيدي متمايل به سرخي.
بوجهه سمرة؛(115)
چهره‏اش كمي گندم گون است.
به سمرة و كان لونه الذهب؛(116)
كمي گندم گون، و رنگ‏اش طلايي است.
أسمر؛(117)
گندم گون.
أسمر يميل إلي الصفرة ماهو؛(118)
گندم گوني مايل به زردي كه زرد نبود.
أسمر اللون؛(119)
گندمي رنگ.
أسمر اللون يعتاده مع سمرته صفرة من سهر الليل؛(120)
گندم رنگي كه در اثر شب زنده داري، كمي زرد شده است.
رجل آدم؛(121)
مردي گندم گون.
كأنّه من رجال شنوءَة؛(122)
مانند مردي از قبيله‏ي شنوءَة است.
نقل‏هاي موجود در موضوع رنگ چهره‏ي حضرت ولي عصر، عجل الله تعالي فرجه، نيز دو دسته است: دسته‏ي نخست، نورانيّت و درخشش و خالص و زيبا بودن رنگ چهره‏ي امام را بيان مي‏كند، و دسته‏ي دوم، خود رنگ را.
((الناصع في كلّ لون: خلص و وضح))،(123) ناصع، يعني رنگي كه خالص است و اختلاطي با ساير رنگ‏ها ندارد و واضح و روشن است؛ يعني، گرفته و تاريك نيست.
((دري)) نيز به اين معنا است، يعني، علاوه بر خالص و پاك بودن رنگ، داراي درخشش و اشراق است و رنگ‏اش چنان است كه گويي در چهره‏ي مبارك‏اش ستاره‏اي مي‏درخشد.
اقحوانه، معرّب بابونه است. بابونه، گلي با گلبرگ‏هاي سفيد و لطيف است.
أرجوان، همان ارغوان را گويند كه رنگي ((آتش گون)) دارد.
رنگ آتش گون، يعني، در لطافت و سفيدي، مانند گل بابونه است، امّا نه سفيد خالص، بلكه سفيدي ارغواني و آتش گون. و شايد به ياد همين رنگ زيبا است كه حافظ گويد:
حاجت مطرب و مي‏نيست، تو بُرقَع بگشا كه به رقص آوردم آتش رويت چو سپند
عرق روي مبارك امام‏عليه السلام به ((شبنم (الندي))) تشبيه شده است. چون روي مبارك امام، تمايل به زردي دارد و سرخِ شديد نيست، لذا مي‏فرمايد، مثل اين است كه رنج نسيم به روي گل‏اش رسيده است؛ يعني، به قدري لطيف است كه نسيم، رنگ مبارك‏اش را تغيير داده است.
گروه ديگر از روايات، رنگ رخسار حضرت را بيان مي‏كند. در اين دسته از روايات آمده كه رنگ حضرت، رنگ عربي است كه منظور، همان گندم‏گون بودن است.
جوهري، درباره‏ي ((مشرب)) گفته است:
الإشراب خلط لون بلون كأن أحدهما سقي الآخر. و إذا شدّد، يكون للتكثير و المبالغة. و يقال: ((اشرب الابيض حمرة)): أي علاه ذالك))؛(124)
يعني، سفيدي كه سرخي بر آن غلبه دارد. در جايي كه أحمر الوجه(125) به حضرت اطلاق شده، به همين مناسبت است و الاّ، روي مبارك حضرت، كاملاً سرخ نيست.
معناي ((سُمرة)) و ((أسمر)) هم كه در عبارات بعد آمده، همين است:
((السمرة عند العرب هي البياض المشرب حمرة)).(126)
اين تعابير، در مورد حضرت پيامبرصلي الله عليه وآله هم وارد شده است.(127)
در عبارات بعد مي‏گويد، اسمر است، امّا تمايل به زردي دارد و البته، زرد كامل هم نيست و توضيح مي‏دهد كه اين زردي، در اثر شب زنده داري آن يار غايب از نظر است.
لازم به تذكّر است كه عبارت ((وجهه كالدينار)) كه در روايات آمده،(128) چنان كه بعضي بر حضرت‏اش تطبيق كرده‏اند،(129) درست نيست و نشانِ پرچمدارِ امام عصر است كه از ذريّه‏ي جعفر طيار سلام الله عليه است.
البته، عبارت ((لونه الذهب))، در مورد حضرت وارد شده است كه متمايل به زرد بودن رخسارش را مي‏رساند.
عبارت ((آدم)) نيز كه در وصف رنگ حضرت وارد شده، نشان از گندم گون بودن دارد.(130)
شنؤة يا شنوءة، نام قبيله‏اي در يمن است(131) و نيز نام ناحيه‏اي در يمن در حضرموت است.(132) وقتي حضرت پيامبرصلي الله عليه وآله در شب معراج، حضرت موسي‏عليه السلام را ملاقات مي‏كند، چنين وصف مي‏فرمايد: ((رجل آدم طويل كأنَّه من شبوة.)) علّامه مجلسي مي‏فرمايد:
شبهه‏صلي الله عليه وآله بإحدي تلك الطوائف في الأُدمة و طول القامة؛(133)
پيامبرصلي الله عليه وآله حضرت موسي را به يكي از آن طائفه‏ها در گندم گون بودن و بلندي قامت تشبيه كرده است.
چون گذشت كه حضرت، بلند قد نيست، پس وجه تشبيه، همان گندم گون بودن است. و مؤيِّد اين مطلب، نقل تفسير قمي است كه به جاي ((كأنه من شبوة)) رنگ را آورده و مي‏فرمايد ((رجل آدم طويلٌ عليه سمرة)).(134) لذا آن چه گفته شده كه ((اهل شنوءه در زيبايي، ضرب المثل هستند(135) و تشبيه، از اين جهت است))، دليلي ندارد، بلكه تشبيه، به خاطر همرنگ بودن است.
بعد از بيان كلّيات، اينك، وصف تك تك اعضا را مي‏آوريم:

1 - سر
شامة في رأسه؛(136)
خالي در سر دارد.
مدوّر الهامة؛(137)
سرش گرد است.
از اين دو عبارت، دو علامت و مشخّصه، در مورد سر مبارك امام‏عليه السلام، قابل استفاده است:
1- وجود خال و علامتي در سر ايشان؛
2- گرد بودن سر حضرت.
در صفات نبي گرامي اسلام‏صلي الله عليه وآله وارد شده است: ((عظيم الهامة))؛(138) يعني، سر مبارك پيامبر، بزرگ بود. اگر شباهت امام عصر، عجل الله تعالي فرجه، را به پيامبر در نظر بگيريم، علاوه بر دو علامت ياد شده، مي‏توان بزرگ بودن سر را هم يكي از علائم حضرت ولي عصر، عجل الله فرجه، بيان كرد.

2- موي سر
حسن الشعر يسيل شعره علي منكبيه؛(139)
زيبا موي كه موهايش را بر شانه‏هايش مي‏ريزد.
بشعره صهوبة؛(140)
مويش، كمي سرخ است.
برأسه وفرة سحماء سبطة تطالع شحمة أذنه؛(141)
مويي سياه و لَخت دارد كه تا نرمه‏ي گوش‏اش مي‏رسد.
بشعره قطط؛(142)
مويش كمي مجعَّد است.
في شعر رأسه قطط؛(143)
موي سرش كمي چين و شكن دارد.
في رأسه ذؤابة؛(144)
گيسويي دارد.
و كان علي رأسه ذؤابتان؛(145)
دو گيسو دارد.
بذؤابتين؛(146)
با دو گيسو.
علي رأسه فرق بين وفرتين كأنّه ألف بين واوين؛(147)
ميان دو دسته مويش، فرق باز كرده مانند ((الف)) ميان دو ((واو)).
عبارات بالا، پنج مشخّصه از مشخّصات موي حضرت را بيان مي‏دارد:
الف) موي حضرت، زيبا است. ((حسن الشعر))، يعني، زيبا موي. يك معناي ((صهوبة)) نيز واضحيِ رنگ و زيباييِ منظر است(148) و بيان مي‏كند كه موي حضرت، زيبا است و رنگي صاف و واضح و خوش منظر دارد.
ب) رنگ موي امام، ((سحماء))، يعني سياه رنگ است. البته، معناي ديگر ((صهوبة))، سرخي است كه به سياهي مي‏زند؛(149) يعني، موي زيباي حضرت، سياه خالص نيست، بلكه سرخي كمي هم دارد. البته، سياهي، غلبه دارد و سياه ديده مي‏شود.
ج) موي حضرت، بلند است. ((وَفرة))، مويي را گويند كه تا نرمه‏ي گوش رسد. حضرت، وقتي فرق باز مي‏كنند و موها را به دو طرف شانه مي‏كنند، تا نرمه‏ي گوش مي‏رسد.
د) ((سبط)) موي لَخت بدون جعد و چين است. ((قَطَط)) موي مجعّد و شكن دار را گويند؛ يعني، موي حضرت، كاملاً لخت و صاف نيست، كمي چين و شكن دارد.
درباره‏ي جدّ بزرگوارش نبي گرامي اسلام هم عبارت ((سَبِط الشعر))(150) وارد شده است و هم ((قَطَط الشعر)).(151) جامع آن، ((رَجِل الشعر))(152) است؛ يعني، نه كاملاً مجعّد و نه كاملاً لخت و بي حالت.
ه) حضرت، يك يا دو گيسو مي‏بندند و فرق سرشان را باز مي‏كنند.
تذكر: بايد توجه كرد كه گيسو و موي بلند كه براي حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه نقل شده است مربوط به زماني است كه متداول و معمول در جامعه داشتن چنان مويي است.

3 - صورت‏
مسنون الخدين؛(153)
گونه‏هاي كم گوشت.
سهل الخدين علي خده الأيمن خال؛(154)
گونه‏هايي لطيف با يك خال در گونه‏ي راست.
سهل الخدين علي خده الأيمن خال كأنّه فتات مسك علي رضراضة عنبر؛(155)
گونه‏هايي نرم با خالي در گونه‏ي راست كه مانند دانه‏ي مشك بر روي عنبر است.
في وجهه خال؛(156)
در صورت‏اش يك خال است.
في خدّه الأيمن خال؛(157)
در گونه‏ي راست‏اش خالي است.
في خده الأيمن خال أسود؛(158)
در گونه‏ي راست‏اش، يك خال سياه است.
علي خده الأيمن خال كأنّه كوكب درّي؛(159)
بر گونه‏ي راست‏اش، خالي است كه مانند ستاره‏ي درخشان است.
بخده الأيمن خال كأنّه فتاة مسك علي بياض الفضة؛(160)
بر گونه‏ي راست‏اش، خالي است مانند دانه‏ي مشكي روي سفيدي نقره.
في وجهه... علامة؛(161)
در صورت‏اش علامتي است.
بوجهه أثر؛(162)
در صورت‏اش اثري است.
في وجهه سجادة؛(163)
در صورت‏اش، اثر سجده، نمايان است.
بين عينيه سجادة؛(164)
در ميان دو چشمان‏اش، اثر سجده است.
علاوه بر زيبايي و درخشش صورت مبارك امام‏عليه السلام كه گذشت، چهار نكته از تعبيرات وارد در خصوص صورت، قابل استفاده است:
الف) صورت امام‏عليه السلام كشيده است. ((مسنون الخدين))، به صورتي گفته مي‏شود كه گرد و پر گوشت نباشد.
در وصف پيامبر اسلام‏صلي الله عليه وآله وارد شده كه ايشان ((ولاالمكثم))(165) است. ((مكثم)) يعني، مدور الوجه و قصير الحنك و داني الجبهة؛ يعني، پيامبر، گرد روي نبود.
ب) گونه‏هاي مبارك امام، كم گوشت و داراي پوستي لطيف است. ((سهل الخدين)) صورتي را گويند كه گونه‏هايش برجسته و گوشتي نباشد و نيز پوست غليظي نداشته باشد.
لفظ ((سهل الخدين)) در مورد پيامبر نيز وارد شده است.(166)
ج) بر روي گونه‏ي راست امام، خالي سياه است.
چنان كه ملاحظه مي‏شود، بعضي از روايات، به اجمال، وجود خال را بيان مي‏كند و بعضي، جاي آن، و بعضي ديگر، علاوه بر محل، زيبايي آن را نيز بيان مي‏كند. در بعضي از تعبيرها، درخشندگي خال حضرت را به ستاره‏اي درخشان تشبيه كرده، و در بعضي ديگر، به قطعه‏اي مشك كه روي نقره‏اي يا قطعه‏اي از عنبر قرار گرفته است.
اي آفتاب آينه دار جمال تو مشك سياه مجمره گردان خال تو
د) ميان دو چشمان حضرت در پيشاني مبارك شان، اثر سجده نمايان است. در اين مورد نيز بعضي روايات، به اجمال اشاره دارد و بعضي ديگر، به تفصيل محلّ آن را بيان مي‏كند.

4 - پيشاني‏
أجلي؛(167)
واضح.
أجلي الجبهة؛(168)
روشن پيشاني.
أعلي الجبهة؛(169)
بلند پيشاني.
أعلا الجبهة؛(170)
بلند پيشاني.
أجلي الجبين؛(171)
روشن پيشاني.
صلت الجبين؛(172)
لطيف و براق پيشاني.
واضح الجبين؛(173)
روشن پيشاني.
الجبين الأزهر؛(174)
پيشانيِ درخشان.
در معناي ((أجلي الجبهة و الجبين))، دو احتمال وجود دارد:
احتمال يكم - موي قسمت جلو سر تا نصف آن، ريخته باشد. ابوعبيد گويد:
إذا انحسر الشعر عن جانبي الجبهة فهو أنزع. فإذا زاد قليلاً، فهو أجلح. فإذا بلغ النصف و نحوه فهو أجلي؛(175)
وقتي موي دو طرف پيشاني بريزد، انزع گويند. وقتي كمي بيش‏تر بريزد، اجلح گويند. وقتي ريزش مو به نصف سر برسد، اجلي گويند.
عبدالرحمان جوزي مي‏آورد:
الأجلي الذي قد انحسر الشعر عن جبهته إلي نصف رأسه(176)؛
اجلي، آن است كه موي سر از پيشاني تا نصف سر، ريخته باشد.
جزري گويد:
الأجلي الخفيف شعر ما بين النزعتين من الصّدغين والذي انحسر الشعر من جبهته(177)
اجلي، كم بودن موي بالاي سر است، يعني، طرفين سر، مو دارد و يا كسي كه موي خود را از پيشاني كنار زده است.
اجلي كه به معناي ((آشكار و واضح بودن)) است، مي‏تواند به معناي كم مو بودن قسمت جلو سر حتّي تا نصف سر باشد.
احتمال دوم - اين است كه مويش كم نيست، امّا موهايش را از پيشاني جمع كرده و به طرف ديگري هدايت كرده است.
با توجّه به اين كه امام‏عليه السلام فرق باز مي‏كند و موها را به طرفين شانه كرده گيسو مي‏نمايد، مي‏توان قول دوم را ترجيح داد و گفت، منظور از ((اجلي الجبهه)) بودن حضرت، اين است كه موهاي امام، به پيشاني مبارك‏شان نريخته است.
معناي اعلي و بلند بودن پيشاني نيز همين است.
((صلت)) به معناي ((املس)) آمده(178)؛ يعني، داراي پوستي لطيف است. نيز به معناي ((وضوح و روشني پيشاني)) و براق و نوراني بودن پيشاني است،(179) چنان كه ((ازهي)) نيز به معناي ((نوراني)) است.
درباره‏ي جدّ بزرگوارشان پيامبر اكرم نيز لفظ ((صلت الجبين(180))) و ((الجبين الازهر(181))) وارد شده است.
پس پيشاني حضرت، 1- آشكار و واضح، 2- نوراني و براق، 3- داراي پوستي لطيف و صاف است. 4- اثر سجده بر پيشاني مبارك است.

5 - ابرو
أزجّ؛(182)
كمان و كشيده.
أزجّ الحاجبين؛(183)
كشيده و كمان ابرو.
المشرف الحاجبين؛(184)
بلند ابرو.
أبلج؛(185)
گشاده.
أبلج الحاجب؛(186)
گشاده ابرو.
أجلي الحاجبين؛(187)
گشاده ابرو.
المقرون الحاجبين؛(188)
ابروان نزديك به هم.
از اين تعبيرات، چند مشخّصه‏ي ابروي زيباي حضرت به دست مي‏آيد:
الف) ابرواني كشيده و كماني دارند. جزري گفته است: ((الزجج: تقويس في الحاجب مع طول في طرفه و امتداده))؛(189) يعني، ازجّ، به ابرويي گفته مي‏شود كه در عين كمان بودن، كشيده است و در طرفين امتداد دارد.
در مورد پيامبر نيز اين صفت نقل شده است.(190)
ب) ابرواني بلند و پر پشت دارند. ((المشرف)) به معناي ((برآمده و برجسته)) است؛(191) يعني، ابروي حضرت، علاوه بر كشيده بودن، پر پشت و مرتفع و بلند است.
ج) ابروان حضرت به هم پيوسته نيست. ((ابلج))، به تنهايي، به معناي زيبايي و گشادگي چهره است، امّا وقتي همراه ((حاجب)) آمده، يعني، ميان دو ابرو، عاري از مو است. ((بلجة)) به معناي ((نقاوة ما بين حاجبين (قسمت خالي بين دو ابرو)))(192) است، چنان كه ((اجلي)) نيز همين معنا را مي‏رساند.
د) فاصله‏ي ابروان حضرت از هم، كم است. ((المقرون)) مي‏رساند كه ابروها، فاصله‏ي زيادي از هم ندارند، بلكه دو ابرو، به هم نزديك‏اند.
اين صفت نيز در مورد حضرت پيامبرصلي الله عليه وآله نقل شده است.(193)

6 - چشم‏
أعيَن؛(194)
درشت چشم.
دُرّيّ المقلتين؛(195)
براق چشم.
أدعج العينين؛(196)
سياه چشم.
أكحل العينين؛(197)
چشمان سرمه كشيده.
الغائر العينين؛(198)
چشمان فرو رفته.
از تعبيرهاي بالا، موارد زير معلوم مي‏شود:
1) چشمان حضرت، درشت است. ((اعين)) به معناي ((واسع العين بيّن العين (واضح و گشاده چشم)))(199) است.
2) چشمان امام، شفاف و داراي درخشندگي جذابي است. ((درّي)) به معناي تلألؤ و درخشندگي است.
3) چشمان مبارك امام، سياه است. ((ادعج)) به چشمي گفته مي‏شود كه سياهي آن بسيار سياه و سفيدي آن هم شديداً سفيد باشد و در عين حال، چشم، بزرگ باشد.(200)
اين تعبير در مورد پيامبرصلي الله عليه وآله هم آمده است.(201)
4) چشمان زيباي امام‏عليه السلام، به طور طبيعي، سرمه كشيده و سياه است. ((الأكحل)) به معناي ((الذي يعلو منابت أشفاره سواد خلقة))(202) است؛ يعني، اكحل به كسي گويند كه محل روييدن مژه‏هاي چشم‏اش به طور طبيعي، بسيار سياه است.
5) چشمان امام، كمي فرو رفته است. ((الغائر))، يعني، چشمي كه گود افتاده است. و شايد اين نيز مانند زردي رن


:: موضوعات مرتبط: *****مهدویت***** , مقالات , ,
:: برچسب‌ها: انتظار , مهدویت ,
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:


In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful Say: He, Allah, is One Allah is He on Whom all depend He begets not, nor is He begotten And none is like Him

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 189
بازدید دیروز : 1240
بازدید هفته : 1733
بازدید ماه : 5552
بازدید کل : 656008
تعداد مطالب : 477
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

:: [<-PostId->] - [<-PostDate->] - <-PostTitle->

------------------------------------------------------ اوقات شرعی -------------------------------------------

------------------------------------ تاریخ روز ------------------------------------------------------ //Ashoora.ir|Hadith Beginsحدیث موضوعی ------------------------------------------------ مهدویت امام زمان (عج) -------------------------------------------------------------- سوره قرآن -------------------------------------- وصیت شهدا ------------------------------------------ آیه قرآن -------------------------------------- ---------------------------------------- پخش زنده حرم ---------------------------------------- جنگ دفاع مقدس ---------------------------------------------- ذکر روزهای هفته -------------------------------------
Up Page
”YSTC.ir” ------------------------------- ========================

RSS

Powered By
loxblog.Com