مصاحبه با استاد محمد سند (2)
|
در شمارهي پيشين، قسمت نخست مصاحبه با استاد، فراروي خوانندگان محترم قرار گرفت. ايشان، ضمن قبول اصل ملاقات با حضرت ولي عصر(ع) مراد از تكذيب مدّعيان مشاهده را در توقيع شريف حضرت حجّت به نايب چهارم، تكذيب مدّعيان نيابت و ارتباط برشمردند.
در ادامهي گفتوگو، استاد، در پاسخ به سؤالي در بارهي معيار صدق و كذب مدّعيان ملاقات (و نه نيابت) بحث اصلي در اين باب را حجيّت و عدم حجّيت ملاقاتهاي صادقانه برشمرده، ضمن ردّ حجّيت خواب و امثال آن، برگشت كلام را به حجّيت كتاب و سنّت دانسته و فرمودند، در روايات مستفيض كه از خود حضرت در دوران غيبت صغرا رسيده، فقط، قرآن و روايات پدران گرامياش حجّتاند و توصيههايي كه در تشرّفهاي صحيح ديده ميشود، فقط، براي ملاقات كننده حجّيت دارد.
در نهايت با مطلوب شمردن تمنّاي ديدار حضرت مهدي(ع) با توجّه به ادعيّه و روايات، ارتباط قلبي را مهمتر بيان كردند.
و اينك ادامه گفتگو را پي ميگيريم:
لطفاً بفرماييد چه نيازي وجود دارد كه امامي معصوم، ساليان طولاني، در غيبت باشد تا زمينهي ظهور مساعد گردد؟ چه اشكالي دارد اگر بگوييم امام زمان(ع) در آينده متولّد ميشوند؟
پرسش شما را به سه صورت ديگر هم ميتوان مطرح كرد كه ظاهراً با صورت مذكور، متفاوت هست، امّا در مفهوم، يكسان اند.
صورت يكم - اصلاً، امامي كه پشت پردهي غيبت باشد، چه امامت فعليّهاي دارد؟
صورت دوم - ضرورتي كه شيعه براي امامت معصوم معتقد است، چگونه با غيبت و پنهان بودن امام، تأمين ميشود؟
صورت سوم - ما، با يك برهان عملي و تطبيقي و تجربي به اين نتيجه ميرسيم كه بشريّت، بدون راهنمايي وهدايت
امام، نظم جامعهي خودش را تأمين كرده است - اگر چه در راه خود، به قلّهي مدينهي فاضله نرسيده است - پس چه نيازي به امام معصوم دارد؟
پاسخ اين پرسشها، در فصل سوم كتاب الإمامة الإلهيّة آمده. همهي، اين اشكالها، از تعاريف ناقصي كه در مورد امامت ارائه گشته، ناشي شده است.
متأسّفانه، از قديم الايّام، متكلّمان شيعه - با وجود زحماتي كه متحمِّل شدهاند - در نوشتههاي خودشان، تعريفي را از امامت ارائه كردهاند، كه با ماهيّت امامت، طبق عقل و نقل قطعي، همخواني ندارد و ماهيّت امامت، خيلي فراتر از آن تعريفها است.
اگر ما با برداشت از دلايل قطعي كتاب و سنّت يا با براهين عقلي و عرفاني، بتوانيم تعريف امامت را به ماهيّت حقيقي خودش نزديك كنيم، همهي اين اشكالها، پاسخ داده ميشود.
البته، محدثان و بعضي از فلاسفهي شيعه، به ماهيّت امامت نزديك شدهاند.
علامه طباطبايي (قدس سره)، در تفسير الميزان و كتاب پاسخها و پرسشها، در ذيل آيهي (إنّي جاعلك للناس إماماً) وآيات ديگري كه به امامت مربوط است، مانند آيهي (وجعلناهم أئمة يهدون بأمرنا) ميفرمايد، امام، سردار قافلهي نفوس در سير ملكوتي به سمت مقامات معنوي است.
در هر جاي قرآن كه امامت مطرح شده، هدايت ملكوتي هم به دنبال آن آمده است. البته، اين، يكي از اجزاي ماهيّت امامت است.
متكلّمان، امامت را به عنوان يك مقام اعتباري (رئاسة عامّة لأمور الناس) مطرح كردهاند كه در آن صورت، اگر رياست به فعليّت نرسد، امامت هم فعليّتي ندارد، همان طور كه رياست فعلي، به صورت ظاهري، تنها، چندين سال در زمان امير المؤمنين (ع) و چند ماه در دوران امام مجتبي (ع) اتّفاق افتاد، در حالي كه طبق تعريف علاّمه (سرداري قافلهي جانها در سير ملكوتي به سوي منازل معنوي) امامت، هيچ گاه قابل انجماد و ركود نيست و هميشه فعلي است.
البته، همين تعريف هم ناقص است؛ چون، طبق آيات وروايات، ماهيّت امامت، اجزاي تكويني بيشتري دارد.
خداوند متعال، استخلاف آدم را، در زمين، در هفت سوره مطرح فرموده است. و اين استخلاف، مخصوص حضرت آدم نيست، بلكه نخستين مصداق آن، حضرت ايشان است.
جالب است كه در آيهي شريف، ((إنّي جاعلٌ في الأرض رسولاً)) يا ((نبيّاً))، نيامده، بلكه ((خليفة)) آمده است كه مرادف واژهي ((امامت)) است.
در خليفه و استخلاف، بحث قدرت مطرح است كه اعم از نبوّت است.
سجدهاي هم كه ملائكه مأمور به آن شدند، به معناي خضوع وتبعيّت براي متبوع است كه همان امامت را ميرساند.
مطلب شما، در صورتي صحيح است كه بگوييم، فقط، ((سلطنت)) قابل استخلاف است، در حالي كه طبق يك نظر، خليفه آمده است كه ((صفات خدايي)) را بگيرد وآنها را ارائه كند.
در قرآن، دو گونه استخلاف داريم:
1- ((استخلاف اصطفايي)) كه يقيناً، فقط در مورد انبيا و رسولان و امامان وجود دارد.
2- ((استخلاف عمومي بشر)) براي آبادي زمين كه اصطفايي نيست.
استخلاف اصطفايي را، خداوند، محتاج علم جامع اسمايي دانسته است: (علّم آدم الأسماءَ كلّها)
خداوند متعال، در بيان ايراد ملائكه وپاسخ به آن، كارت شناسايي يا حدّ جنس وفصل ماهوي خليفه را كه مترادف ((امامت)) است، بيان فرموده است، آن هم با عنوان ابدي و جاويدان، يعني از ابتدا تا انتهاي بشريّت. چرا خداوند متعال عنايت داشته كه ايراد ملائكه و پاسخ آن را بياورد؟ زيرا، ميخواهد بفرمايد، يكي از شاخصهاي امام، جلوگيري از فساد و خونريزي در زمين است، اگر دقّت كنيم، ايراد ملائكه در فساد كلّي و خونريزي است؛ چون، فساد در حدّ جزئي، قبحي ندارد تا ملائكه به آن ايراد بگيرند. فساد غالب و كلّي است كه مفسدهانگيز است.
خداوند متعال ميفرمايد، استخلاف و خلافت قدرتي، از اين دو ايراد (فساد غالب و كلّي) جلوگيري ميكند؛ يعني، هر فسادي در زمينهي اخلاقي و اقتصادي و بيولوژي و جنسي و...، اگر غالبي باشد، خليفه، مانع آن فساد ميشود وباعث ميگردد تا اصل بشريّت محفوظ بماند وهدف خداوند از خلقت بشر، محقَّق گردد.
حفظ اصل بشرّيت و انجام دادن شئون خلافت امام، به شيوههاي مختلفي صورت ميگيرد كه به بعضي از آنها اشاره خواهد شد.
در قرآن و روايات براي امامت، چهار شيوه بيان شده است. البته، بيان اين چهار شيوه، حصري نيست، بلكه استقرايي و تتبّعي است و شايد در تتبّع جديد، شيوههاي ديگري نيز يافت شود.
شيوهي نخست، همان رهبري ملكوتي در هدايت نفوس است كه مرحوم علّامه طباطبايي هم آن را در تعريف امامت آوردهاند. اين هدايت نفوس، به دست امامِ حيّ انجام ميشود؛ يعني، امامي كه به عالم طبيعت تنزّل داده شده است و با متعلّقات عالم طبيعت، ميتواند نفوس را به عالم ملكوت سوق بدهد.
اين شيوه از رهبري، در ادبيات سياسي امروز هم مطرح است، ولي از راه ملكوتِ نازل نه ملكوت صاعد. ملكوت نازل، يعني از راه سحر و هيپنوتيزم و جادو و... امروزه بيان ميكنند كه بعضي از حركتهاي سياسي يا نظامي مهم، از همين راهها انجام ميشود.
مسائلي مانند تسخير جن وهيپنوتيزم و... روشن است، ولي شيوهي رهبري مذكور در مورد امام معصوم چه گونه متصوّر است؟
فلاسفه، در ((عقل فعّال)) و ((نفس كلّيّه))، بيانات جالبي دارند. آنان ميگويند، تا نفس كلّيّهاي در كار نباشد، نفوس جزئيه، هيچ گاه به تكامل نميرسد.
شيوهي دوم، همان جريان خضر است كه خداوند به عنوان ((عبد)) او را معرفي فرموده است، عبدي كه رحمت خاصّ اصطفايي و علم لدني دارد. حضرت خضر، برنامهها ودستورهاي خدايي داشته ولذا بيان كرده كه براي همان اغراض شريعت موسي، مبعوث شده است.
در اينجا لازم است ذكر شود كه نبوّت ورسالت، با امامت، يك فرق تكويني دارد؛ يعني، هدايت نبوّت، ارائهي طريق است، ولي هدايت امامت (به عنوان سردار قافلهي نفوس براي سير به سوي منازل معنوي) ايصالِ الي المطلوب است. البته، پيامبر اكرم (ص) هم پيغمبر بود و هم امام.
در هر زماني، امام معصوم، در اطراف خودش، اخيار و نجبا و اوتادي دارد كه همين شيوههاي سرّي حكومت را اجرا ميكنند. پيامبر (ص) اين شيوهي حكومت را در مكّه داشتند. امير المؤمنين (ع) هم بيست و پنج سال با اين دو شيوه، عمل ميكردند. اين شيوهها، از حضرت آدم تا وصي خاتم، جاري است.
شيوهي سوم، شيوهي اصحاب كهف است كه هدايتشان براي نسل بعد باقي ماند.
سر مبارك امام حسين (ع) هم آيهي مربوط به اصحاب كهف را خواند؛ يعني، ميخواهد بفرمايد كه با كشتن ظاهري، غايت الهي و هدايت حسيني از بين نميرود، همان طور كه اصحاب كهف از بين نرفتند و هدايتشان براي نسلهاي بعد باقي ماند.
اين شيوه شيوهي نيم آشكار، و شيوهاي است كه در روند اجتماعي بستر ميگيرد. اين شيوه را همانند شيوههاي نخست و دوم پيامبر(ص)و همهي ائمه(ع) داشتند. در ادبيات سياسي روز، به اين شيوه، ((حكومت نيم پنهان)) يا ((نيم رسمي)) ميگويند.
در تاريخ داريم كه امام كاظم (ع) اين قدرت اجتماعي را در مدينه داشتند؛ زيرا، اموال زيادي به دست ايشان ميرسيد و حدود هفتاد هزار نفر سرباز شمشيرزن در اختيار ايشان بود.
مرجعيّت شيعي سنّتي نيز همين شيوه را دارد.
شيوهي چهارم، شيوهي ذوالقرنين است، يعني، حكومت رسمي و قدرت اجتماعي. ذوالقرنين، با اين كه پيغمبر نبوده و مبعوث به رسالت نشده است، ولي حكومت رسمي الهي داشته است.
اين شيوه، آشكارترين شيوهها است و پيامبر هم در مدينه، همين شيوه را داشتند.
پس يكي از شيوههاي امامت، حكومت رسمي است كه اين شيوه را فقط پيامبر (ص) به مدّت ده سال و اميرالمؤمنين (ع) پنج سال و امام حسن هشت ماه و امام حسين(ع) شش ماه (به دست مُسلم در كوفه) اجرا كردند.
امامت، به شيوههاي ديگر هم انجام ميگيرد كه ذكر شد، لذا نميتوان گفت، امامت امام زمان (ع) فعلي نيست؛ چون، امامت، منحصر در يك شيوه نيست. گرچه در اين غفلت، چه بسا، نويسندگان و گويندگان بزرگ نيز واقع شدند.
اين كه ميپرسند: ((امامتِ امام زمان كجا است؟))، به اين خاطر است كه معناي غيبت درست فهميده نشده است. غيبت امام، غيبت عنوان است، نه اين كه، غيبت به معناي عدم حضور باشد. حضرت مهدي (ع) غيبت وجودي وحضوري ندارند، بلكه غيبت ايشان، در مقابل ظهور است نه در مقابل حضور. ايشان، حاضر است وايفاي نقش امامت ميكند.
در اين جا، به همان پرسش كه ((چرا خدا، حجت را در زمان مناسب خلق نميكند؟)) بر ميگرديم.
پاسخ اين پرسش، به ضرورت پيامبر و امام بر ميگردد؛ يعني، بشر، توانايي ندارد كه بدون واسطه، هدايت را از جانب خدا تلقي كند. جوامع بشري، در روند خود، بدون حكومت معصوم - با شيوههاي مختلف كه ذكر شد - نميتواند از سقوط در پرتگاهها و گردنههاي سخت، ايمن باشد.
ما معتقديم كه روح امام، پس از شهادت، حضور دارد. چه اشكالي دارد كه هدايت مذكور، به سبب روح امام وفات كرده صورت گيرد؟
قبلاً گفته شد، بايد نَفْس در كار باشد؛ يعني، اگر متعلّق به مادّه نباشد، نميتواند با نفوس جزئيه ارتباط پيدا كند.
پس چه گونه پيامبر اكرم و ديگر ائمه(ع) عنايات خودشان را انجام ميدهند؟
عنايات ايشان هم به دست امامِ حيِّ حاضر انجام ميشود.
در زيارت ائمه(ع) ميخوانيم: ((إنّك تشهد مقامي و تسمع كلامي و...)). همهي اينها، عين حضور است. پس چه گونه ميگوييد واسطه، امام زمان(ع) است؟
خدا هم كلام ما را ميشنود ومقام ما را شاهد است، امّا تلقّي فيض از خدا، مستقيم انجام نميشود، بلكه به واسطهي نور اوّل است و انوار بعدي؛ زيرا، ما، كشش نداريم، نه اين كه خداوند، عجز داشته باشد.
يكي از شبهاتي كه مطرح ميكنند، اين است كه: ((چون شيعه، معتقد به برقراري حكومت اسلامي به دست فقها است، از شرط ((عصمت))، در حكومت دست برداشتهاند.))
و نيز گفتهاند: ((علماي شيعه كه شورا را موجب صلاحيّت حكومت نميدانستند، امروز، به عنوان ايجاد كنندهي صلاحيّت حكومت، آن را قبول دارند.)).
شبههي ديگري كه مطرح ميكنند، آن است كه ((چون شما در حكومت، به ولايت فقيه معتقد هستيد، اعتقاد به حضرت مهدي (ع) و اين كه ايشان زنده است يا نه، براي شما خاصيّتي ندارد.)).
احمد الكاتب و.... هم ميگويد: ((آن چه، شيعيان را در فعّاليّتهاي اجتماعي وصحنههاي بزرگ اسلامي، عقب انداخته، همين اعتقاد به مهدويّت است؛ زيرا، از ايفاي نقش در صحنههاي اسلامي، خود داري ميكنند، خصوصاً كه عدّهاي از آنان، به سبب عقيده به حضرت حجّت، قيام را حرام ميدانند.)).
بايد گفت اين اشكالها، از جايي ناشي ميشود كه در كتاب برخي از بزرگان، در بحث حكومت و مشروعيّت آن، از قاعدهي شورا مدد گرفته شده است، يا از آيهي (المؤمنون بعضهم أولياء بعض يأمرون بالمعروف وينهون عن المنكر) در حالي كه در اين بين، ولايت وامامت حضرت مهدي (ع) را نميتوان يافت.
پخته نبودن بحثها، ما را به اينجا كشانده كه نقش امام مهدي (ع) را در اجتهاد و تقليد و فتوا دادن نميبينيم و در بحث قضا هم، نيابت از امام مطرح نيست و بعضيها قضا را از باب تحكيم ميدانند.
البته، بحث قاضي منصوب هم مطرح است، ولي عدّهاي قابل توجّهي ميگويند، قاضي تحكيم، است كه مشروعيّت دارد و نه قاضي منصوب.
خيلي از فقهاي نامي ما، ولايت فقيه را - كه نيابت از معصوم است - از باب امور حسبيه كه ربطي به نيابت ندارد، بلكه صرف جواز حكمي است، ميدانند.
اين گونه مباحث، بيان كنندهي نوعي حالت گسستگي از معصوم است.
در باب خمس، ميگويند، فقيه از باب امور حسبيه يا مجهول المالك تصرّف ميكند و بحث نيابت نيست.
منشأ همهي اين غفلتها، تعريف ناقصي است كه از امامت ارائه شده است.
اگر تعريف محدّثان ومفسرّان شيعه وبعضي از فلاسفهي شيعه را در نظر بگيريم، ميبينيم كه همهي صلاحيّتها، از امام معصوم است و هر ولايتي، بايد از او منشعب شود. اگر امامت را جايگاهي تكويني بدانيم وامامت را فعليّه در نظر بگيريم، اين اشكالها، مطرح نميشود:
كدام يك از اين تعاريف را نارسا ميدانيد؟
تعريف امامت به ((رئاسة عامة للناس)) و ((حافظ للدين والدنيا))، نارسا است و طبق آن، امامتِ امام مهدي (ع) منجمد ميشود، ولي اگر بگوييم، امامت تكويني وجود دارد، فعليّتاش، انجماد بردار نيست. در اين صورت، قوّهي مقنّنه و قضاييه ومجريّه را با نيابت از معصوم مطرح ميكنيم، ولايت، در مكتب اهل بيت (ع)، هِرَمي نيست كه قاعدهي آن مردم و رأس آن، وليّ باشد. ولايت، از مردم و جمهوريّت گرفته نميشود.
ولايت، از خدا شروع ميشود و بعد به پيامبر و امام ميرسد و نقش جمهور، مراقبت است. حتّي براي حكومت معصوم هم مراقبت مردم مطرح است؛ زيرا وزراي امام معصوم نيستند و احتياج به مراقبت مردم دارند. البته نقشها ديگر هم هست مانند ياري در اقامهي معروف و ازالهي منكر در همهي زمينهها.
پس امامت حضرت مهدي (ع) فعلي است و ولايت فقيه هم از ولايت وامامت فعلي حضرت نشئت ميگيرد، نه اين كه ولايت فقيه، از شورا حاصل شده باشد. اصلاً، شورا، يعني بانك اطّلاعات وارتباطات. شعار دهكدهي جهاني را - كه يك شاخهي آن، همين ((گفت وگوي تمدّنها است - قرآن، هزار و چهارصد سال پيش، بيان كرده است.
مشورت، بهترين طريق است. عالمترين و عاقلترين مردم، كسي است كه علم و عقل مردم را به علم و عقل خودش اضافه كند.
اين، همان بانك اطّلاعات است. مشورت، عقل جمعي است ونه ارادهي جمعي. مگر انسان كه در امور فردي خود، مشورت ميكند، ميخواهد ارادهي مستشار را به خود تحميل كند؟ نه! مشورت، يعني استفاده از خبرويّت خبرگان كارشناسان نه اين كه ارادهي آنان را بر ارادهي خود تحميل كند.
شور كردن، براي فهميدن رأي صائب است، نه اين كه اكثريّت واقليّت مطرح باشد. هر نظري كه صائب باشد، صرف نظر از اين كه اقليّت يا اكثريّت باشد، انسان آن را به خاطر صواب و درست بودناش قبول ميكند. اصلاً، اكثريّت، با خبرويّت همخواني وسازگاري ندارد. در يك مجموعه، اگر فردي، علماش بيشتر باشد، كاشفيّت نظرش، بيشتر است.
شورا، يعني كانال ارائهي نظر تخصصّي يا خبرويّت. در مكتب اماميّه، نميتوان مشروعيّت حكم را از شورا يا ملّت گرفت.
از اين توضيحات، معلوم ميشود كه ما، در حكومت، از امامت فعلي دست برنداشتهايم. حضرت مهدي (ع) در متن جامعه ومسير بشريّت فعّاليّت و حضور فعلي دارد و وليّ بالفعل است و در جامعهي شيعه، مرجعيّت، قدرتاش از امام زمان (ع) منشعب ميشود.
در كتاب متاهات في مدينة الضباب آوردهام كه از كليني تا شيخ صدوق وشيخ مفيد وشيخ طوسي وسيّد مرتضي و...، همه، به بر پا كردن حكومت يا احكام در زمان غيبت معتقد بودند. و هر كدام (با سعه وضيق) دامنهاي را براي ولايت فقيه مطرح كردهاند، امّا هيچ يك اين امر را مبتني بر اصل شورا نكردهاند، بلكه امامت ونيابت از معصوم را گفتهاند.
ممكن است كسي بگويد: ((اين فقها، در زمان خاصّي واقع شده بودند ونفياً يا اثباتاً نميتوانستند راجع به حكومت حرف بزنند؛ زيرا، در زمان آنان، قضاوت، در يك روستا مطرح بوده است، در حالي كه ما صحبت از حكومت ميكنيم.
در تعابير آنان، ((تدبير امر الناس)) آمده است. در كتاب امر به معروف و نهي از منكر حكومت، حكومت است، و در روستا يا شهر بودن آن فرقي ندارد. تدبير امور مردم مطرح است، واين، چه فرقي ميكند كه در چه حدي باشد. بزرگي مملكت كه در كسب صلاحيّت و مشروعيّت تأثيري ندارد!
به هر حال شيخ مفيد و بقيّهي فقهاي مذكور، اسمي از امور حسبيه نياوردهاند و از اذن معصوم صحبت كردهاند؛ يعني، قضا واقامهي حدود وتدبير امور مردم، به صورت نيابتي انجام ميشود.
با اين توضيحات، شبههي اين كه ((شيعه، در حكومت، شرط ((عصمت)) را ناديده گرفته است، دفع ميشود؛ چون، ما، به حكومت نيابتي معتقد هستيم و نه حكومت اَصالي. امام خميني ؛، وفقهاي قبل، اين مطلب را گفتهاند.
پس جمهوريّت چه ميشود؟
جمهور، مراقب دولت هستند. مردم، بايد براي مصلحان، معين باشند و با مفسدان مبارزه بكنند و حتّي بايد مراقب مصلحان باشند كه از اصلاح و راه صواب، دست برندارند.
اين كه شيوهها و شكل مراقبت در هر زماني با زمان ديگر فرق ميكند، بحث ديگري است. بحث ما، در موارد اصلي است و به شاخهها كار نداريم.
آيا در حكومت ديني، مردم، در تصميم گيريها هم دخالت دارند؟
نقش مردم در حكومت معصوم يا غير معصوم، مراقبت است. بايد از منكر سياسي و اقتصادي و اجتماعي و فردي و عمومي. با هماهنگي وليّ، نهي كنند. البته اگر دست وليّ را كوتاه ديدند، بايد اقدام كنند.
بعد از بر پا شدن حكومت، محكوم هم بايد از آن حيث كه محكوم است. ايفاي نقش كند و مراقب حكومت باشد؛ زيرا؛ ميفرمايد: ((أعينوني بورعٍ و اجتهاد)). حكومت، فقط، با وجود حاكم بر پا نميشود.
اين طور نيست كه مردم بگويند: ((ما، فقط محكوم عليه هستيم و المأمور معذور.)).! زيرا، لاطاعة لمخلوقٍ في معصية الخالق. پس بايد مردم هم مراقبت داشته ودر برابر منكرات، به حاكم تذكّر بدهند.
البته، هر زماني، شيوهي خاصّي را ميطلبد. مثلاً، زماني، از راه گروههاي سياسي است زماني از راه روزنامهها، و....
تذكّر نكتهاي به جا است. ائمه(ع) براي فقيه، شرايطي قراردادهاند وتشخيص مصداق را بر عهدهي مردم گذاشتهاند. مَنْ كان من الفقهاء.... فللعوام أنْ يقلّدوه. مردم هستند كه فقيه را بر اين كرسي مينشانند، نه اين كه ولايت داشته باشند. هر وقت هم كه فقيه، شرايط را فاقد گرديد، مردم، از او تمكين نميكنند.
البته نقش سوم يا چهارمِ مردم، اين است كه در هر زمينه، نظر اهل خبره، در موضوعات حجّت است؛ يعني، كارشناسي موضوعي (اقتصاد، بانكداري، نظامي، كشاورزي،....) در اختيار كارشناسان است، ولي حكم و قانون، در دست فقيه است.
چه اشكالي دارد كه حكومت بر اساس دستورهاي امام ديگري غير از حضرت مهدي (ع) مثلاً بر اساسِ رواياتِ امام صادق (ع) باشد؟ اگر بعد از امام حسن عسكري (ع)، امامي هم نباشد، دستورهاي حكومتي فرقي نميكند؟
انفاذ ولايت امام صادق (ع) تا امام حسن عسكري (ع) در اين زمان چگونه است؟ ما، فقه ودستورها را از ائمه(ع) ميگيريم، چون امام بالفعل هستند، وگرنه؛ ميگفتيم: ((حسبنا كتاب اللَّه!))؛ چون، معتقد هستيم كه يكي از شئون آنان، قوّهي مقنّنه است و ما بايد از آنان دستور را بگيريم.
همين سؤال كه در مورد حضرت مهدي (ع) مطرح ميشود، در مورد امام صادق (ع) هم مطرح است. چرا دستورها را از امام صادق (ع) بگيريم؟ اين، يك بحث ضرورت كبروي است. ميان صغرا و كبرا، نبايد خلط شود! اگر اين حيثيّت را اين جا و عصر ما قبول ندارند، چه طور آن جا و آن عصر قبول دارند؟ به چه انگيزه، در آن زمان، ضرورت داشت و حالا ضرورتاش رفع شده است؟ انديشهي امامت، في نفسه، چه لزومي دارد؟ اصلاً، اصل ضرورت امام، در دين، چه گونه است؟ آن چه در اين مقام گفته ميشود، در هر زماني وجود دارد.
چهار شيوهاي كه گفته شد، ربطي به بحث تعريف امامت ندارد و فقط بيان نوع حكومت داري است و گرنه تعريف امامت، همان است كه با ادلّهي عقلي ونقلي قطعي (قرآن و سنّت) بيان شده است.
اين چهار شيوه، گفته شده تا معلوم شود كه امامت حضرت، اثر بخشي فعلي در جامعهي بشريّت دارد. اصل بحث، در تعريف است، و در شيوههاي بحث، فرق چنداني نيست؛ چون، از باب استقراء بيان شده و حصري نيست.
اصل بحث، بر سر ماهيّت امامت است واين كه شاخ و برگاش چهگونه پياده ميشود، مطلب ديگري است.
پاسخ اشكال چهارم كه ميگفت: ((اعتقاد به امام زمان (ع) نقش منفي دارد.)) چيست؟
انقلابهاي اسلامي، از ابتدا تا به حال، ازسوي شيعيان صورت گرفته است. ما نهضتهاي شيعي متعدّدي در تاريخ داريم. آزادي خواهي و استقلال شيعيان، به سبب استقلال علماي شيعه و وابسته نبودن آنان به رژيمهاي فاسد است. اين، از اعجاز مكتب اهل بيت(ع) است كه راه را حفظ ميكند.
علماي سنّي، به اين وضعيّت علماي شيعه واستقلال اقتصادي آنان، غبطه ميخورند. پس، اعتقاد به مهدي موعود(ع) شيعه را منجمد نكرده است، واگر تپشي در دل جامعهي اسلامي باشد، به سبب شيعيان است.
ما، فرضاً، اگر امام مهدي (ع) را نداشتيم، تمام اصول و اعتقادات را از امام صادق (ع) و ائمهي قبل ميگرفتيم، مگر ما چند روايت از امام مهدي(ع) داريم كه اگر اينها نباشد، اصول، استنباط نميشود. پس با اين وجود، اعتقاد به امام مهدي (ع) چه تأثيري داشته است؟
يكي از سخنان وانديشههاي امام صادق (ع) اين است كه در هر زماني بايد امام وجود داشته باشد، يعني، يكي از مهمترين تفكّرات ائمه(ع) آن است كه بايد سلسله جنبان جامعهي بشريّت، معصوم باشد. اين، از بديهيّات مكتب ائمه است.
شما ميتوانيد براي اثبات اين مطلب احاديث ائمه(ع) را بياوريد و بگوييد، بايد دوازده امام داشته باشيم، يا دلايلي كه امامت ائمه را ثابت ميكند، مورد استدلال قرار دهيد.
از اين منظر، ما ميپذيريم؛ چون، شما، دليل نقلي اقامه كردهايد كه دوازده امام داريم، ولي از منظر ديگري ميپرسيم كه اگر يازده امام داشتيم و امام دوازدهم نبود و ما اعتقاد به او نداشتيم، چه خللي در اعتقادات و اصول ايجاد ميشد؟
خللي كه وارد ميشود، اين است كه، ريشهي مكتب اهل بيت خدشه بر ميدارد. و ما حتّي نميتوانستيم فرمايش امام صادق (ع) وائمهي قبل را بپذيريم؛ يعني، اگر ما خود را مستغني بدانيم از اين كه در هر زماني، امامي وجود داشته باشد، معنايش آن است كه حتّي بعد از رحلت پيامبر اكرم (ص) هم نياز به امام نداشتهايم. آن ضرورتي كه ما را نيازمند به امام صادق (ع) ميكند، همان فرمول اعتقادي، ما را نيازمند به امام مهدي(ع) هم ميكند.
بحث بر سر شخص امام صادق (ع) يا امام مهدي (ع) نيست بلكه بحث، اين است كه انسان، به يك رابط ميان آسمان و زمين نياز دارد، و اين عقيده، قابل تفكيك در زمانها نيست.
ما بدون حجّت داريم زندگي ميكنيم، پس چه نيازي به او داريم؟
چون كه محسوس نيست، خيال ميكنيم بدون او زندگي ميكنيم. در فلسفه، ثابت است كه نفوس جزئيه، در تكاملشان حتّي تكامل عمراني، نميتوانند سير كنند مگر از مسير نفس كلّيّه كه واسطهي هدايتهاي دروني است. بشريّت، تسليم شده به اين كه هدايتهاي دروني وجود دارد.
چندين سال قبل، برنامهاي در راديو بود كه با ستارگان دانش ايران، چه در ايران و چه مقيم خارج، در رشتههاي مختلف، گفتوگو ميكرد. آنان، از بزرگان دانش نقل ميكردند كه وقتي يك مخترع و مبتكر جهاني، به نظريّهي جديدي ميرسد و مطلبي را ابداع ميكند، به يك حالت صفاي خاصيّ دست پيدا ميكند و ميفهمد كه از جهان ديگري، اين يافته را دريافت ميكند و ميداند كه اين مطلب از خودش نيست. در آن حال، اين افراد، يك حالت خشوعي نسبت به خداوند متعال پيدا ميكنند كه شايد كمتر عابدي به اين خشوع برسد.
نفوس جزئيه، مثل رودهاي كوچكي هستند كه به رود بزرگ نفس كلّيّه مرتبطاند. هميشه، يك نَفْس بشري كامل هست كه ربّ النوع بشريّت است و واسطهي افاضهي عالم عقول به عالم نفوس است.
يكي از اشكالات احمد الكاتب، همين است كه ميگويد، شما امامتان را با بحثهاي فلسفي اثبات ميكنيد. ما بايد از اين فضا بيرون بياييم تا مخاطب ما هم همراه ما باشد.
دلايل ما، منحصر در دلايل فلسفي نيستند و گاهي به شيوهي نقلي و كلامي هم مطرح ميشوند. ما بحث ضرورت امام را از ديدگاه علم اجتماع و علم تاريخ و فلسفهي تاريخ و... هم طرح ميكنيم.
شما اگر بخواهيد ضرورت امام را از ديدگاه اجتماعي و تاريخي طرح كنيد، بايد حضور فيزيكي را اثبات كنيد كه به معناي كارامدي رهبري اجتماع باشد، و بشر، عيناً، ببيند.
كارامدي رهبري، غير از حضور محسوس فيزيكي است. حضور محسوس فيزيكي در فعّاليّتهاي اجتماعي و سياسي، لازمهي كارامدي رهبري نيست. اين كه كارامدي، مساوي با ديدن مردم باشد، محلّ كلام است.
اين مطلب، از واضحات ادبيات علوم سياسي است كه در سياست، افرادي در كادر اجرايي هستند و گردانندهي اصلي، كسي است كه در پشت پرده حضور دارد. من، به احمد الكاتب گفتم، اين صحبت شما، يك بحث احساسي روزنامهنگاري است كه براي برانگيختن احساسات مناسب است، ولي بحث ما، بحث علمي است.
در اصول علمي، شيوهي پنهاني را براي حكومت، ضروري ميدانند و ميگويند، ادارهي امور بشر، بدون راههاي پنهاني، امكان ندارد.
پس غيبت امام زمان(ع) كه غيبت شناسنامهاي است، نه غيبت وجود فيزيكي، بشر، در حكومت لازم ميداند. اصلاً، در پنهان، قدرت بيشتري وجود دارد، چون نه دشمن متوجّه ميشود و نه آشناي نادان، خواب ميكند.
سنّت خدا كه سرّ و غيب است، براي اين است كه نميشود در عالم وجود، همه چيز، به نحو شهادت و يا به نحو غيبت مطرح باشد.
پس عقيدهي ما، در بارهي امام مهدي(ع) يك عقيدهي خرافي كه هيچ تناسبي با زندگي جامعهي بشري نداشته باشد، نيست. پس فعّاليّت و قدرت، در جوامع بشري، مساوي با آشكار بودن نيست، بلكه راز قدرت، در پنهاني بودن است. البته، پنهاني بودن هم مساوي با خرافي بودن نيست.
اگر چه حضور، تنها راه حكمراني نيست، ولي غيبت هم تنها راه نيست.
مهمترين نقش را در پنهان بودن ميتوان ايفا كرد. شما، در هر فرهنگي كه مطالعه كنيد، شكلهاي پنهان بودن در مديريّت را قويتر ميشمارند.
اين كه نقش مديريّت پنهاني، قويتر است، مورد قبول است، امّا بايد گفت، وقتي پيامبر اكرم (ص) حضور داشتند، همين كارها را انجام ميدادند. پس چه ضرورتي دارد كه امام، در پردهي غيبت باشد؟ او، ميتواند تمام كارهايي را كه در حال غيبت، مشغول انجام دادن آنها است، در هنگام ظهور هم انجام دهد.
حضور، چه ضرورتي دارد؟
قدرت پنهان، ملازمهي با غيبت امام ندارد.
قبل از آنكه رسانههاي جديد، مثل راديو و تلويزيون و... باشند، مگر پادشاهان چهگونه با مردم ارتباط داشتند؟ خيلي از اوقات به واسطهي ياران، با مردم در ارتباط بودهاند. الآن هم همينطور است. مگر مردم هر مملكتي با رؤساي كشورشان، ارتباط نزديك محسوسي دارند.
اگر غيبت، كمال است، از پيامبر (ص) بايد شروع ميشد.
گاهي، مقتضاي شرايط اجتماعي و سياسي، غيبت است. البته، غيبت شناسنامهاي با سكون تفاوت دارد. ملاقاتهايي كه با حضرت انجام شده و حتّي در كتابهاي سنّيها هم آمده است، مؤيّد فعّاليّت حضرت است.
بعضي از مسلمانان زمان پيامبر (ص) هم مانند اويس قرني، ايشان را نديدند. در زندگي ائمّه هم، خيلي از شيعيان، آنان را زيارت نميكردند.
در پايان مصاحبه، از قبول زحمت حضرت عالي و پاسخ به پرسشهاي فصلنامهي انتظار، كمال تشكّر و قدرداني را داريم.
خداوندا! با تعجيل در فرج و ظهور دولت يار قلب منتظران را شاد فرما.
پروردگارا لحظهاي ما را از خوان كرم او دور ننموده همه ما را جزء سربازان و ياران خاص حضرت قرار ده.
مهربانا قلب با صفا و نورانيش را از ما راضي و خشنود گردان.
عزيزا انقلاب و مردم ما را از كيد دشمنان حفظ و نهضت ما را به قيام جهاني حضرت متصل بفرما.
[مجله انتظار شماره 4 : - سرمقاله] |
:: موضوعات مرتبط:
*****مهدویت***** ,
مقالات ,
,
:: برچسبها:
انتظار ,
مهدویت ,