آسيبشناسي تربيتي مهدويّت، يكي از مصداقهاي بحث عامتري است كه از آن، به عنوان آسيبشناسي در تربيت ديني ياد شده است. براي توضيح اين كه مقصود از آسيبشناسي تربيتي مهدويّت چيست، نخست بايد به جنبهي تربيتي مهدويّت اشاره كرد. اعتقاد به وجود و ظهور امام مهدي (عج)، از جملهي اعتقادات اسلامي و شيعي است و همچون ساير اجزاي اين اعتقادات، لوازم تربيتي معيني بر آن مترتب است. بر اين اساس، مهدويّت، تنها مسألهاي اعتقادي نيست، بلكه از بعد تربيتي نيز برخوردار است. هنگامي كه ما مشخص ميكنيم بر اساس متون روايي، اعتقاد به وجود و ظهور مهدي (عج)، ضروري است، مجموعهاي دانشي را براي افراد فراهم نمودهايم. اما هنگامي كه اين مجموعهي دانشي، به همراه خود، تحولات هيجاني، عاطفي و عملي معيني را ايجاد ميكند كه ضمن آن، افراد ميكوشند خود را براي ياوري امام مهدي (عج) مهيا سازند، چهرهي تربيتي مهدويّت آشكار ميگردد.
با توجه به جنبهي تربيتي مهدويّت، اكنون ميتوان مقصود از آسيبشناسي معطوف به آن را مشخص كرد. در اينجا، آسيبشناسي، حاكي از بازشناسي موارد سوءبرداشت يا سوءعملكرد در جريان تربيتي مهدويّت است. تا جايي كه به ذات دين، مشتمل بر مهدويّت، مربوط است، نميتوان از آسيب و آسيبشناسي سخن به ميان آورد. اما هنگامي كه جريان تربيت ديني، مشتمل بر بعد تربيتي مهدويّت، شكل ميگيرد، امكان ظهور آسيب و بنابراين آسيبشناسي فراهم ميگردد؛ زيرا در جريان تربيت ديني، دست آدمي گشوده ميشود و اكنون اوست كه بايد با فهمي كه از دين كسب ميكند، به عمل روي آورد و زمينهي تحقق برداشتهاي خود را هموار كند. در طيّ اين مسير است كه افق كوتاه ديد آدمي، بدفهميها را در دامن ميپرورد، چنانكه دامنهي محدود همّت او، بدكرداريها را در پي ميآورد. از اين رو، آسيبشناسي تربيتي مهدويّت، تلاشي براي بازشناسي اين گونه لغزشهاي فكري و عملي در جريان تحقق بخشيدن به بعد تربيتي مهدويّت است.
يكي از شبهاتي كه با عقيدهي مهدويّت مطرح است، وجود روايتهاي ضعاف يا مجاهيلي است كه در تراث مهدويّت به چشم ميخورد. گاه گفته ميشود كه مؤلفين اين تراث با ذوق خود، هر حديثي را جمع نمودهاند، بي آنكه در صحت يا ضعف آنها تأملي كرده باشند.
نويسندهي معاصر ((عبدالرسول لاري)) معروف به (احمد الكاتب) در كتاب خود در اين باره مينويسد: ((نزد قدماء اخباريين، اين چنين معروف بوده كه هر روايتي را بدون بررسي در سند آن اخذ مينمودند، ولي بعد از آن، حركت جديدي پديد آمد و بين روايات تميز داده ميشد تا زماني كه حركت اصوليين پديدار گشت و اخبار را به دستههاي مختلف از قبيل: صحيح، حسن، قوي، ضعيف تقسيم نمودند. ولي اين تطور و حركت، شامل روايتهاي تاريخي را كه حول موضوع ولادت امام دوازدهم هم مطرح بوده، نگرديد)).(1)
وي در جاي ديگري از كتاب خود مينويسد: ((من معتقدم كه خوانندهي عادي، احتياجي ندارد كه خود را به زحمت انداخته و علم درايت و روايت را فراگرفته تا بتواند روايتهاي تاريخي را كه در رابطه با ولادت امام محمد بن الحسن العسكري(عج) وارد شده، بررسي نمايد و يا اين كه از علماي متخصص در تاريخ بوده باشد؛ زيرا مؤلفين اين كتب كه مجموعهي اين نوع روايتها را جمع كردهاند، خود را از ابتدا راحت نموده و گفتهاند كه ما اثبات وجود امام دوازدهم را از طرق فلسفي - نظري مينماييم و احتياجي به روايتهاي تاريخي نداريم و اگر چنان چه توجهي به آنها مينماييم، از باب تأييد است...)) سپس ميگويد: ((اعتقاد من بر اين است كه اينان از باب اين كه شخص غريق به هر شيئي دسترسي پيدا نمود اخذ ميكند، هر روايتي را جمع نمودهاند و الاّ خود از هر كس ديگر آگاهتر به ضعف اين رواياتند....)).(2)
آگاهي از معارف ناب ائمهي معصومين عليهم السلام تنها با دستيابي به روايتهاي صحيح و معتبر امكانپذير است كه آن نيز به شناسايي منابع معتبر و موثق بستگي دارد. از اين رو، شايسته است، پيش از پرداختن به مباحث مهدويت و بررسي حديثهاي موجود در اين باره، منابع موجود در اين زمينه را بشناسيم در نخستين گام، به كتاب غيبت نعماني ميپردازيم؛ زيرا يكي از منابع كهن و بسيار معتبر در زمينهي مهدويت و امام زمان (عج) است.
در آغاز اين بحث، دربارهي شخصيت نگارندهي كتاب، سخن ميگوييم. سپس انگيزهي وي از نگارش كتاب و سرفصلهاي آن را ميآوريم. در ادامه، ثقه بودن سه تن از مشايخ وي را از نظر علم رجال بررسي ميكنيم.
در پايان نيز به بررسي شخصيت رشته پيوند ما با كتاب؛ يعني ((ابوالحسين محمد بن علي شجاعي)) و دلايل معتبر بودن كتاب و صحت انتساب آن به نعماني ميپردازيم.
بيشتر فلاسفهي پوزيتيويسم به ويژه ماركسيستها در سدهي نوزدهم و بيستم، دربارهي سنتها و مرحلههاي تاريخ به بحث پرداختهاند.
بهترين دست آوردي كه ماركسيسم، به انديشهي بشري تقديم كرد، اصل جبر تاريخي(1) و كوشش براي كشف سنتها و مراحل تاريخ، نيز اهميت شناخت قوانين آن براي پيشبيني مسير حركت تاريخ و پيآمدهاي آن بود. ماركسيسم دربارهي شناخت سنتهاي تاريخ و نقش آن در ارتقاي بينش و آگاهي انسان و تأثير فعاليتهاي مثبت در رويكرد مرحلهي تاريخي كه انتظار آن ميرود، نيز كاوش ميكند.
اما ماركسيسم با انكار وجود خداي متعال و تحريف دين الهي در برخورد و تعامل با پيامبران، گرفتار لغزش شد، كه پيآمد آن، عدم موفقيت در كشف مراحل كلي حركت تاريخ و شناخت سنتهايي است كه مقطع كنوني و گذار را به مرحلهي آينده انتقال ميدهد و در پايان محتومي نگه ميدارد.
انديشهي بشري از راه افكار ماركسيستي، در سدهي 19 ميلادي، جبر تاريخي را درك كرد و به كشف مراحل و مقاطع جبري تاريخ و قوانين كلي آن پرداخت، اما در كشف خود به راه اشتباهي رفت.(2) در مقابل، انديشهي نبوي، از آغاز پيدايش در بيش از هزار سال پيش، تصور خود از حركت جامعهي بشري را براساس جبر تاريخي نهاد و انديشهاي روشن از سنتها و مراحل تاريخ را تقديم كرد.
دوران غيبت صغري با ويژگيهايي از ادوار پيشين و پسين خود، باز شناخته ميشود. از جمله مهمترين وجوه تمايز اين دوران با دورههاي پيشين - يعني عصر حضور ائمهعليهم السلام در رأس جامعهي شيعه - محروم ماندن شيعيان از فيض حضور آشكار امامعليه السلام در متن جامعه است.
تا سال 260 ه. ق. شيعيان، به جز در زمانهايي كه امامان شيعهعليهم السلام در زندان به سر ميبردند يا در خانهي خود زير نظر بودند، آزادانه با آنان ارتباط داشتند و به طور مستقيم از هدايت و فيض معنوي آنان بهرهمند ميگشتند. دراين سال با شهادت امام حسن عسكريعليه السلام، به ناگاه شيعيان با وضع پيش بيني نشدهاي روبهرو شدند. آنان به يك باره، امام خويش را در پس پردهي غيبت يافتند. به طور طبيعي، نخستين پرسش و چشمداشت شيعيان در شرايط جديد، اين بود كه چگونه ميتوانند با امام خويش، ارتباط برقرار كنند و چارهي مشكلهاي خويش را از او بجويند.
اين پرسش بي پاسخ نماند و در نخستين فرصت پس از آغاز غيبت صغري، راه دست يابي به امامعليه السلام و چگونگي ارتباط با او در شرايط پديد آمده، به آگاهي گروهي از شيعيان رسيد. يكي از روايتهاي تاريخي بر جا مانده از آن دوره كه بر مدعاي ياد شده، دلالت دارد، گفتهي شيخ صدوق دربارهي گروهي از شيعيان قم است. آنان مانند هميشه، براي ديدار با امام عسكريعليه السلام و تقديم هديههاي مالي و وجوه شرعي و نامههاي حاوي سؤالات شيعيان قم، به سامراء رفته بودند. اين گروه در سامراء با شهادت امام يازدهمعليه السلام و ادعاي دروغين امامت از سوي جعفربن علي الهادي - برادر امام عسكريعليه السلام - روبهرو شدند. چون جعفر - كذاب - نتوانست نشانههاي لازم براي اثبات امامت خويش را به آنان ارايه دهد، پس از سرگرداني و گذر از مشكلاتي، راه بازگشت در پيش گرفتند. همين كه به بيرون شهر سامراء رسيدند، پيك امام دوازدهم(عج) با آنان ديدار كرد. بدين ترتيب، آنان به درك فيض ديدار با آن بزرگوار موفق شدند. آن حضرت در همين ديدار به گروه قميها فرمود كه از آن پس براي ديدار يا انجام امور مربوط به امامعليه السلام، ديگر به سامراء نروند؛ زيرا ايشان براي انجام امور ياد شده، نمايندهاي در بغداد خواهد گمارد.(1)
گذر زمان نشان داد كه نمايندهي گمارده شده در بغداد، همان ((عثمان بن سعيد عمري))؛ نخستين سفير و نايب ناحيهي مقدّسه در دوران غيبت صغري است كه جامعهي شيعه را حتي در دورترين سرزمينهاي شيعه نشين جهان اسلام، رهبري ميكرد.(2)
بسيار منطقي است كه سؤال شود از اين عنوان ذكر شده براي بحث چه منظوري داريد؟
آيا تاريخ يك فرد يا يك جامعه يا مجموعهاي از پديدههاي از پيش تعيين شده مد نظر است؟
يا اينكه تاريخ تمام پديدههاي اجتماعي و انساني در عصر غيبت كبري مورد بحث قرار خواهد گرفت؟
پر واضح است كه اين عنوان در مجموعهي عناوين ويژهي تاريخ اسلام مطرح ميشود. بنابراين، بايد به مقطعي و دورهاي از تاريخ اسلام ناظر باشد، و نه به تمام پديدههاي اجتماعي و انساني در اين دوران.
ولي از آن جايي كه دوران غيبت كبري امام مهدي (عج) مطرح ميباشد و امام مهدي (عج)، امام تمام بشريت است و نه فقط مسلمين يا شيعيان و در اين دوران، مقدمات ظهور او به عنوان مصلحي جهاني فراهم ميگردد، و رسالت بررسي تاريخ اين دوران منهاي در نظر گرفتن نهايت اين دوران و اهداف مطرح شده براي امامت او - كه امام جن و انس است - امكانپذير نيست، بنابراين، چه بسا لازم باشد كه تاريخ جهان اسلام بلكه جهان بشريت در اين دوران مورد مطالعه و دقت قرار گيرد، تا سير تحولات اجتماعي و سياسي و فرهنگي - كه به سمت فراهم شدن شرايط جهاني براي ظهور مصلح جهاني جهت مييابد، با توجه به هدفمندي و قانونمند بودن حركت جهان و بشريت در اين جهان - مورد دقت قرار گيرد، و مقدار تطابق پيشبينيهاي وحياني براي آيندهي بشريت با حركت ارادي بشر و قانونمند بودن اين حركت روشن گردد. و از بحثهاي تحليلي تاريخ به ويژه تاريخ دوران غيبت بتوانيم با هدفگيريهاي قرآني براي بحثهاي تاريخي، هم سو شويم و از اين بحثهاي تحليلي براي رسيدن به اهداف والاي تاريخشناسي و تاريخنگري بهرهمند گرديم.
بنابراين، جا دارد براي كساني كه در بحثهاي تخصصي تاريخ وارد نشدهاند، اهداف و رسالت كلان بحثهاي تاريخي را روشن نماييم تا اينكه در چنين بحثهايي، بيراهه نرويم و حداكثر استفاده را از تحليل و نقد در بحثهاي تاريخي داشته باشيم.
تاريخ جهان اسلام و عقايد و افكاري كه در بستر آن ظهور و بروز كرده، اقيانوسي متلاطم و بيكران و عرصهاي بسيار گسترده است. حركت در امواج متلاطم و بعضاً ظلماني اين اقيانوس، نيازمند وسيلهاي مطمئن و راهنمايي درياديده است. در غير اين صورت، در شب تاريك دريا و امواج سهمگين آن، نميتوان راهي به ساحل نجات يافت.
عقايد، اخبار و احاديثي كه در بستر اين فرهنگ نيازمند بررسي و نقد هستند، كم نيستند. فقهاي اسلام از عصر غيبت تاكنون سعي بر حراست اخبار و احاديث از نفوذ خطاها، تحريفها و انحرافات داشتهاند. اگر زحمات آن بزرگواران نبود، سرنوشت اسلام و تشيع دستخوش مخاطرات عظيم فكري ميگشت و راه كشف حقيقت بر همگان مسدود ميشد.
از جمله داستانهايي كه تحت تأثير حوادث زمان خود شكل گرفته و پس از مقداري تحريف، تطبيقي بيجا در مورد آن صورت گرفته، و در برخي مجامع روايي شيعه نفوذ كرده است، داستاني است به نام((جزيرهي خضراء)). از آن جا كه در دو دههي گذشته با قلم فرسايي برخي افراد بياطلاع از تاريخ، اين داستان منتشر شده و به علاوه، در تكلفي ناشيانه، آن را بر مثلث برمودا تطبيق كردهاند، لازم شد در اطراف اين واقعه، كنكاش بيشتري صورت گيرد تا اذهان ارادتمندان به حضرت وليّ عصر (عج) از اين گونه خطاها پيراسته شود.(1)
مباحثي كه در اين بررسي بدان پرداخته خواهد شد، عبارتند از:
گفتند خلايق كه تويي يوسف ثاني چون نيك بديدم، به حقيقت، به از آني ( حافظ )
مقدمه
يكي از ويژگيهاي رواني آدمي اين است كه هماره در رويارويي با امر تازه و بديع، حالت دفاعي به خود ميگيرد و كمتر به پذيرش آن گردن مينهد. اين امر به ويژه آن گاه تشديد ميشود كه پديدهي جديد حالت رمزگونه داشته باشد و اعتقاد به آن، زمينه ساز تحولي بنيادين در باورها، انديشه، منش و روش زندگي او شود. برعكس، در برابر موضوعي كه پيشينه داشته يا در زمانهاي پيش، يك يا چند بار رخ داده است، مقاومت چنداني از خود نشان نميدهد و به سادگي، آن را ميپذيرد.
يكي از شيوههاي چيره شدن بر اين وضعيت، عادي جلوه دادن آن مسأله است. يعني بايد اين نكته را به جامعه تبيين كرد كه موضوع مورد نظر، مسبوق به سابقه بوده و براي ديگران نيز رخ داده است. قرآن كريم نيز همين شيوه را به كار گرفته است. در صدر اسلام، روزه، حكمي جديد و همراه با اندكي مشقت بود؛ زيرا روزه دار ميبايست از بسياري از امور مباح چشم بپوشد و از ارتكاب آنها خودداري كند. شايد برخي مسلمانان در برابر چنين حكم بيسابقهاي، واكنش نشان ميدادند و آن را به سختي ميپذيرفتند. از اين رو، قرآن كريم، ابتدا مسلمانان را از نظر رواني براي پذيرش آن آماده ميكند. خداوند متعال ميفرمايد:
يا ايها الذين امنوا كتب عليكم الصيام كما كتب علي الذين من قبلهم.(1)
اي كساني كه ايمان آوردهايد! روزه بر شما نوشته شد، همان گونه كه بر پيشينيان شما، نوشته شد.
يعني مپنداريد كه اين تكليف، مسألهاي بيسابقه و فراتر از توانايي شما است. هرگز چنين نيست؛ زيرا وجوب روزه، حكم متداولي است كه گذشتگان نيز موظف بودهاند آن را انجام دهند.
راستي! انتظار چيست؟ چرا اينقدر به آن سفارش و پيرامونش گفتوگو شده است؟ تو پيام انتظار را نه تنها از لابلاي امواج بلند كلام مهربان رسولصلي الله عليه وآله و نسيم رساي سخنان بيهمتاي عليعليه السلام - كه پدران امّت لقب گرفتهاند(1) - ميشنوي، بلكه صداي هر يك از معصومينعليهم السلام ضمير هشيار تو را با ضرورت و اهميّت آن آشنا ميكند.
زماني ميتوانيم معناي انتظار و حقيقت آن را درك كنيم كه بدانيم و لمس كنيم امام زمان(عج) را براي چه ميخواهيم قبل از اينكه معرفت به مهدي موعود پيدا كنيم، يك پيش فرض لازم و ضروري است و آن اين است كه او را براي چه ميخواهيم و اصلاً چه ضرورتي به وجود او ميباشد. در واقع تا نسبت به اين مسأله تشنه نشويم، به حقايق آن دسترسي نخواهيم داشت. مادامي كه اين عطش انتظار و اين احساس نياز و به تعبير زيباي معصومين،عليهم السلام اضطرار و افتقار به حجت و امام عصر (عج) شكل نگيرد، به دنبال حضرتش نخواهيم رفت و د رانتظار ظهورش حركتي نخواهيم داشت كه:
آب كم جو، تشنگي آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پَست
از اين رو مناسب است نگاهي دوباره به مقوله انتظار داشته باشيم. ما در اين بازخواني مروري خواهيم داشت بر عناوين زير:
الحمدلله رب العالمين و الصلوة و السلام علي خير خلقه و آله الطاهرين و لعنة اللَّه علي اعدائهم اجمعين الي يوم الدين و ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كله و لوكره المشركون.
از تأسيس چنين گروه و مؤسسهاي براي شناخت امام زمان(عج) بسيار خوشحال و مسرورم. خداوند به آن كسي كه اين انديشه را مطرح و اين جمع را دعوت و مقدمات كار را فراهم كرده، در دو جهان توفيق دهد. شما ميدانيد كه امروز هجوم بر مسألهي امام زمان(عج) بيش از هر زماني است؛ چون انقلاب به نام ولايت فقيه انجام شده و ولايت فقيه هم شعبهاي از ولايت امام زمان (عج) است. پس دشمنان به فكر افتادند به جاي اين كه با ولايت فقيه مبارزه كنند و اين شاخه را بزنند، ريشه را بزنند. به هر حال، اگرچه اين هجومها ضرر دارد، ولي داراي فوايدي نيز خواهد بود؛ زيرا سبب ميشود ما در اصول عقايد خودمان بيشتر كار كنيم. يعني همين طور كه در فقه بيشتر كار كردهايم و تا حدّي فقه را شسته و رفته مطرح ميكنيم، ميتوانيم عقايد را هم به صورت شسته و رفته مطرح كنيم. در ميان پرانتز بد نيست اين تاريخچهها را از ما بشنويد. ما ميميريم و اينها شنيده نميشود. شيخ مهدي حكمي يكي از علماي پايين شهر قم بود. او پسري داشت كه طلبه بود كه هم بحث آقاي بدلا بود. بالاخره از بيوت علم هم كساني مصداق اين آيه ميشوند كه: يخرج الميت من الحيّ. او در سال 1322 شمسي كتابي به نام اسرار هزار ساله نوشت. اين كتاب در آن زمان خيلي صدا كرد و علماي تهران و شهرستان خواهان جواب دادن به آن شدند. چند نفر جواب نوشتند. در ميان آنها، جواب امام مرغوب بود و آن را انتخاب كردند. بعد آن طرف، به امام پيغام داده بود. خود حضرت امام خمينيقدس سره به من فرمود، كه وي به من پيغام داد كه من به اين شبهات معتقد نبودم، ولي جوانها اينها را مطرح ميكردند. من هم ديدم كه شما [روحانيت] عكس العملي نشان نميدهيد، اينها را نوشتم و چاپ كردم تا شما حركتي كنيد و جواب اينها را تهيه كنيد. [حالا اين عذر بوده يا نبوده، معلوم نيست]، همين سبب شد كه كشف الاسرار مقداري از شبهات را حل كرد. يعني اگر آن كتاب نبود، كشف اسرار نبود. بالاخره آفرينش شيطان، مايهي تكامل ماست. دشمن، مايهي تكامل است. اگر در شهر يك داروخانه باشد، پيشرفتي در آن نيست. اما اگر دو داروخانه باشد، رقابت هست. بالاخره اين كتابها سبب ميشود كه ما در مسايل عقيدتي بيشتر كار كنيم و فكر و مطالعه داشته باشيم. استادي داشتم به نام مرحوم آيتاللَّه حاج محمد حسين خياباني. ايشان به نقل از استادش، مرحوم شريعت اصفهاني (كه استاد مرحوم آقاي بروجردي هم بود) گفت: ((ما بايد بكوشيم همان گونه كه اخبار فقه منقّح شده است، اخبار عقايد را هم منقح كنيم، زيرا در ميان اينها اسرائيليات، مسيحيات، مجوسيات و روايات غُلات هست)). اين مسأله يكي از آرزوهاي آن مرد بزرگ بود. بنابراين از اينكه آقايان در ميان عقايد، اين بخش مهم را به عهده گرفتهاند، تشكر ميكنم. اين جلسه هم يك نوع تقديري است از آقايان. برگرديم به مباني كلامي مهدويّت. ما همه را نميگوييم. مقداري را ميگوييم، بقيه هم براي فرصتي ديگر بماند.
مسألهي مهدويّت به خاطر ابعاد متعدد آن از منظرهاي مختلف و زواياي گوناگون قابل بررسياست. ميتوان آن را از جنبههاي اعتقادي،(1) تاريخي،(2) فلسفهي تاريخ،(3) روانشناختي، تربيتي، اجتماعي و... مورد كنكاش و بررسي قرار داد. نوع رويكرد به مسأله و تعيين حوزهي بحث و زاويهي ديد براي اتخاذ روش مناسب با آن حوزه و به دست آوردن نتايج صحيح و پرهيز از اشتباه ضرورتي تام دارد.
آنچه در اينجا ارايه ميشود، نگاه به مهدويت از منظر اعتقادي است. اين نگاه، حوزهاي وسيع و پردامنه را در برميگيرد و نسبت به ديگر رويكردها به خاطر مبنا و ريشهاي بودن آن از نقشي مهمتر و اهميتي دو چندان برخوردار است.
In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful
Say: He, Allah, is One
Allah is He on Whom all depend
He begets not, nor is He begotten
And none is like Him